کنار تمام آرزوهایم تو ایستاده بودی
آرزوهایم
قایق های کاغذی رنگارنگ که نمی دانستند از کدام سمت بروند
آرزوهایم
شاخه های درهم درخت سیب
که هربار شکوفه هایش را باد می برد با خودش
تو می ایستادی و با دستهایت
تمام شکوفه ها را جمع می کردی
تو می خندیدی
و قایق ها به دنبال هم رودخانه را رنگی می کردند...
چقدر همه چیزخوب بود
و من نمی فهمیدم تمام می شود
تمام می شود
...
حالا فقط هزار شکوفه ی نورانی دارم
که بوسه های تواند
ریخته روی موهایم
و فکر می کنم
تا چند سال دیگر
چند روز دیگر
می درخشند؟
"فرناز خان احمدی"
من گاهی وقت ها وب گردی میکنم و وب های مناسب رو برای تبادل لینک پیدا میکنم. شما دوست عزیز با من تبادل لینک می کنید ؟
قلمِ بسیار زیبایی داره این بانوی عزیز ..
دیگر نمی توانم پنهانت کنم
از درخشش نوشته هایم می فهمند، برای تو می نویسم
از شادی قدم هایم، شوق دیدن تو را در میابند
چگونه می خواهی قصه عاشقانه مان را
از حافظه گنجشکان پاک کنی؟
و قانع شان کنی که خاطراتشان را منتشر نکنند؟
:: نزار قبانی ::