کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

یک عاشقانه ی ساده

می توانم به عکس‌ات نگاه کنم

وَ ظرافتِ تن‌ات را

در آغوش بگیرم

در کادرِ ساکتِ تصویرت

زیر بال و پَرم را می‌گیری

بالا می‌روی

بالا می‌بَری

وَ پای نگرانی‌هایم را 

از جاذبه‌ی زمین جدا می‌کنی.
 

"سید محمد مرکبیان"

آذر ماه 1392

نظرات 6 + ارسال نظر
ثنابانو شنبه 23 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:13 ق.ظ

سلام آقا نیما ... مثل همیشه مطالبتون بسیار زیباست
ممنون بابت این همه زیبایی

سمانه جمعه 22 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:42 ب.ظ

سلام
بی نهایت سپاس از وبلاگ فوق العادتون
تو وبلاگتون شعری از عمران صلاحی خوندم ک متاسفانه دقیق به خاطرش ندارم و هرچی می گردم نیسش جملات مبهمی یادمه
اینکه قلب هل کوچکند اما زخم ها
میشه کمک کنید پیداش کنم.
ممنون میشم

سلام سمانه خانم
حضور ذهن ندارم اما جستجو کردم در آرشیو وبلاگ، چیزی با این مضمون نیافتم!

راحیل پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:28 ب.ظ http://roz32.blogfa.com

هر روز برایت نامه می نویسم..

و تو همه را برگشت می زنی...

سپاس گزارم..!

هیچ کس تابه حال این همه نامه برایم نفرستاده بود!



پناهی فر

راحیل پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:24 ب.ظ http://roz32.blogfa.com

بخوانـــ به نامـــ عشق

تا تورا تکرار کنمــ..

آنگاه که میوه ی آخرین فصلــ گرمــ را

همراه اولین نسیمــ

برایتـــ هدیه آوردمـــ

و خواندمــ به نامـــ عشق......

بدانـــ

تنها گفته ی توستـــ که برایمـــ باقی خواهد ماند

و همچو حبابی بر آبـــ

در نگاه تو تهی میشومـــ از بود و نبود..

راحیل پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:12 ب.ظ http://roz32.blogfa.com

عاقبتــ یکــ روز

تمامــ دوستــ داشتنــ را

در یکــ حبابــ صابونی

فوتــ خواهمــ کرد !

و تو را

در جشنــ دلبستگی های قدیمی

میانــ تبلور نابشــ

دعوتــ میکنمــ

عاشق میشوی

و عاشق خواهی ماند

زمانی که

ذراتــ خواستنمــ

نرمی صورتتــ را

نوازشــ کند

و زمانی که

به قداستــ ماه

ایمانــ بیاوری...

Aseman پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:09 ب.ظ http://mosaferejade.blogfa.com

آدم است دیگر
مثلِ همه‌یِ آدم‌هایِ دیگر!
گاهی دل‌ش به چیزی می‌گیرد
که نمی‌داند چیست.
حرفی می‌زند که نمی‌داند چرا...
طرحی می‌کِشد که نمی‌داند برایِ چه
شعری می‌نویسد
بی‌وزن، بی‌قافیه ، بی‌ردیف وُ بی‌هیچ چیزِ شاعرانه‌ای
وَ تنها خودش فکر می کند
که شعر نوشته است.

وَ آدم ،
آدم است دیگر
مثلِ همه‌یِ آدم‌هایِ دیگر

گاهی چنان گند می‌زند به همه
به همه چیز ، همه کس
وَ بیشتر به خودش
گندی که نمی داند چرا.

که آدم ،
آدم است دیگر
مثل همه‌یِ آدم‌هایِ دیگر.

گاهی می‌خواهد کاری انجام دهد که دلتنگی‌اش اندکی کم شَوَد،
پرنده‌ای را اسیر می‌کند

آدم هست دیگر....

افشین صالحی.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد