ماجرای مرا پایانی نبود
در تمام
اتاقها خیالهای تو پرپر زنان می رفتند و می آمدند
و پرندگانی
بال های تو را می چیدند و به خود می بستند که فریبم دهند
موسی در آتش
تکه های عصایش می سوخت
بع بع
گوسفندانی گریان در فراق شبان گمشده، در اتاقم می پیچید
و من تکه تکه
فراموش می شدم
بوی پیرهنت
چون برف بهاری تمام اتاق ها را سفید کرده بود
عقربه ها مثل
دو تیغه الماس بر مچ دستم برق می زنند
و زمین
به
قطره اشک درشت معلق می مانست
ماجرای مرا
پایانی نبود
اگر عطر تو
از صندلی بر نمی خاست
دستم را نمی
گرفت و به خیابانم نمی برد
از: شمس لنگرودی
13 اردیبهشت 82
برگرفته از کتاب: «53 ترانه عاشقانه»
قرار من باش
تا در مدار تو باشم،
چه قرار و مداری بهتر از این !؟
:: آرش ناجی ::