برایت قهوه می ریزم، کمی شیر، دو قاشق شکر،
می گذارم جلویت روی میز،
گلدان گل را کنارتر می گذارم
تا بهتر ببینمت.
قیافه جدی به خودم می گیرم
و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است،
می گویم:
قهوه ات سرد میشود.
هر کجا که هستی، زودتر به خانه بیاو همانطور می نشینم تا تو یک روز بیایی...
از: نیکی فیروزکوهی
خعلییییییییییییییییی زیبا بووووووووووووود
جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی
من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی
نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز
آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی
این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟
پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟
سالها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام
رفته رفته داری اما گوشه گیرم می کنی!
تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است
آخرش از این نظر هم بی نظیرم می کنی !
من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام
می کُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم می کنی؟
" اصغر عظیمی فر
به قول شهریار این شعر دل ِ کافر رو هم به رحم میاره !!
هر کجا که هستی ، زودتر به خانه بیا ....