از دیدار تو بازمیگردم
با دستهایی که در دستهایام جا ماندهاند
و حرفهایی که در دهانام...
از دیدار تو بازمیگردم
با چشمهایی،
که راه خانه را بازنمیشناسد
کسی در رگهایام راه میرود
کسی در قلبام میایستد
و در جیبهایم دستیست
که بوی ِ عشق میدهد...
در آیینه نگاه میکنم
تو را میبینم
از: مریم ملک دار
برگرفته از وبلاگ
http://sedigh-ghotbi.blogfa.com
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد زدوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامی است ز من بر من و باقی همه اوست .
خوجه عبد الله انصاری
از وبتون خوشم اومد لینکتون کردم. با اجازه؟
دل از سـنگ باید که از درد عشـق
ننــالد ؛ خدایا دلم سنگ نیست
مــرا عشق او چنگ ِ انـدوه ساخت
که جز غـم در این چنگ آهنگ نیست
به لب جــز سرود امیدم نبود
مــرا بانگ ِ این چنگ خاموش کرد
چــنان دل به آهنگ او خــو گرفت
که آهنگ خود را فــراموش کرد
نمــی دانم این چنگی سرنوشت
چه مــی خواهد از جان فرسوده ام
کجـا می کشانندم این نغــمه ها
که یک دم نخـــواهند آسوده ام
دل از این جهان برگرفتم ... دریغ
هنوزم به جان آتش ِ عشق ِ اوست
در این واپسین لحــظه ی زندگی
هــنوزم در این سینه یک آرزوست
دلــم کرده امشب هوای شراب
شــرابی که از جان بر آرد خروش
شرابی که بینم در آن رقص ِ مرگ
شـرابی که هرگز نیابــم بهــوش
مگــر وا رهــم از غم عشق او
مگــر نشنوم بانگ این چــنگ را
همــه زندگی نغمه ی ماتم است
نمــی خواهم این ناخوش آهنگ را
" فریدون مشیری "
کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
میتابانی
بال مژگان بلندت را
میخوابانی
آه وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جان سوخته میگردانی
موج موسیقی عشق
از دلم میگذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم میگردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم میکند ای غنچه رنگین، پرپر
من در آن لحظه که چشم تو به من مینگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را میبینم
بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش میگفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است ..
" فریدون مشیری"
بهـــار به بهار ...
در معــبر اردیبهشت ،
ســراغت را از بنفشه های وحــشی گرفتم
و میان شکوفه های نارنج
در جستـــجویت بودم !
در " پائیـــز " یافتمت ...
تنــــها شکوفه ی جهــان
که در پـــائیز روییدی !
" سید علی صالحی "
پشت رل ساعت حدودا پنج ،یا پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم
ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم!
زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری، گریم
رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم، وخیم
بخت بد ،برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :
یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:
"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلف ها را می فرستی با نسیم "
شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم
موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
" با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم "
گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم
" کاظم بهمنی "
سلام سلام..بابا افتخار دادین ..
آره من باز رفتم مشهد ..ولی خیلی ها رو می بینم که به قول شما میگن براشون فازی نداره مشهد رفتن..نمی دونم ..شاید من طبیعی نیست رفتارم..
درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن
سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن
اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،
تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن
به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من
بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن
شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را
به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن
شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...
اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن
لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم
تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن
نیما ؟
دیگه تحویل نمی گیری.. با ما به از این باش ..
سلام!