یک خط در میان گریه میکنم،
حالا دیگر
شانههایم صبورتر شدهاند
و با هر تلنگری که گریه میزند
بیجهت نمیلرزند!
انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانهای
از چشمهایم نمیافتد
و پاییزِ من
اتفاق زردیست
که میتواند
ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد!
حالا تو هی به من بگو
بهار میآید...
"نسترن وثوقی"
شــراب کــه شــدم
تــو، جــام بیــاور، مــن، جــان!
"رحمان عباسی"
این پرسشی یگانه است
برا ی لمس نکردن بار ترسناکی زمان
به آن چه شانه هایت به زیر آورده و
تو را به خاک نشانده
لبریز مستی مدام از چه ؟
از شراب، از شعر، یا از فضیلتی که
جسته ای
!لیک مست شوید
و اگر گاهی، در حال قدم زدن دریک کاخ
یا فاصله جوی علفزاری سبز
بیدار بر خواستی
و مستی پرید
بپرسیداز باد یا از موج یا
ستارگان، پرندگان
یا از ساعت
از هر آن چه می گریزد ، از هر آن چه می نالد
از هر چه می غلتد، از هر آن چه آواز
سر می دهد
از هرآن چه حرف می زند
بپرس که چه ساعتی است
و باد، موج، ستاره، پرنده، ساعت
به تو پاسخ خواهند داد که وقت مستی
است
همچو برده ای قربانی شده زمان مباش
مستی، مست باش بی وقفه از شراب
از شعر، از فضیلت، از هر آن چه می خواهی.
"شارل پییر بودلر"
(Charles Pierre Baudelaire) (۹ آوریل ۱۸۲۱ - ۳۱ اوت ۱۸۶۷) شاعر و نویسندهٔ فرانسوی.
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس
پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را
به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید
چنین باشد؟ نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد
میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم
یک دم نگاهی کن عقبها را
"زنده یاد نجمه زارع"
گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد
به باغ گل سرخ
و به گیسو
های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سرانجام
روی برگ گل
سرخی با من خوابید
ای کبوترهای
مفلوج
ای درختان بی
تجربه یائسه ، ای پنجرههای کور
زیر قلبم و
در اعماق کمرگاهم ، اکنون
گل سرخی دارد
می روید
گل سرخ... سرخ
مثل یک پرچم
در رستاخیز
آه .. من
آبستن هستم
آبستن...
آبستن.
"فروغ فرخزاد"
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
هر روز بی تو
روز مباداست !
"قیصر امین پور"
روز مبادا / از مجموعه آینه های ناگهان
مثل یک مسافر
پیشانی ات را می بوسد
به امیدِ دیداری می گوید
و می رود
ناگهان در خم یک کوچه گمش می کنی
ناگهان خودت را در گرگ و میشِ یک شهر ، مثل یک غریبه ، گم می کنی
ناگهان هیچ چیز پیدا نیست
هیچ چیز
جز تبسمی که لحظه به لحظه ناپدید می شود
جز آدمی که در خودش قطره قطره آب می شود
جز خاطره ی یک شب
و یک تخت
آغشته به بویِ بوسه
و آغوش
و تنباکو.
"نیکی فیروزکوهی"
باغ ها را به تماشای شکوه آتش ، می خوانَد
و سرانگشت تو
ابهام اشارت را
می شکوفاند
آن دم که ، به سنگ
حشمت خواندن و گفتن می آموزد.
چشم من می شنود
غنچه هایی که بر این پرده ، شکوفایی را ، می خوانَد
می توانی تو
و من می دانم
با سرانگشت ظریف
آنچه در من جاری است:
- خون آهنگین را -
بنوازی با عشق .
می توانی تو
و من می دانم
می توانی که به من دوستی دستت را هدیه کنی.
"فرخ تمیمی"
از مجموعه: از سرزمین آینه و سنگ
منبع: وبسایت رسمی فرخ تمیمی
نام تو را
ندانند
همین زلال
زرد روسری
برای پچ پچ
هزار ساله ی آنان کافی ست
همان بهتر که
نام تو در لابه لای ترانه نهان باشد
همان بهتر که
از میان واژه ها بدرخشی! خورشیدک من
مثل درخشش
فانوس از فراسوی فاصله ها
مثل درخشش
ستاره از پس پرده ی پشه بند
پشه بند...
تابستان...
کودکی...
آه! همان
بهتر که نام تو در لابهلای گریه ها نهان باشد.
"یغما گلرویی"
از مجموعه: گفتم بمان! نماند ... / 1377
با اولین شکوفهی هر سال،
در دشت چشمهای تو،
بیدار میشود: باغ پر از شکوفهی اندیشههای من .
در دشت چشمهای تو - این دشتهای سبز -
هر باغ شعر من
پیغام بخش جلوهی روزان بهتریست
.
هر غنچه،
هر شکوفه،
هر ساقهی جوان،
دنیای دیگریست .
ای سرزمین پاک
من با پرندگان خوش آوای باغ شعر
در دشت چشمهای تو ، سرشار هستیام
.
من با امید روشن این باغ پرسرود
در خویش زندهام .
دشت جوان چشم تو ، سبز و شکفته باد
.
"فرخ تمیمی"
از مجموعه: سرزمین پاک
-------------------------------------------------------
زندگی نامه فرخ تمیمی:
فرخ تمیمی در 11 بهمن ماه 1312 خورشیدی در نیشابور زاده شد. در 23 اسفند ماه 1381 به دلیل ایست قلبی در تهران درگذشت و در قطعه ی هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد . یادش جاودان .
وبسایت رسمی شاعر:
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد
مثلا آغـــوش تـــو
جان می دهد برای جان دادن...!
"ناصر رعیت نواز"
برگرفته از وبلاگ «الهه باران»
آفتاب
از نخستین برگ شناسنامه ی تو
سر می زند
تقویم
زیر پای تو
ورق می خورد
نه تو
در میان تقویم
چه فرقی می کند که روز
چهاردهم فروردین
پنجم تیر
و
هشتم مرداد
باشد یا نباشد
حتا بیست و پنجم شهریور نیز
روز تولد تو نیست
روزها
همه
از آن تو!
ای که تمام مادران جهان را
تو زاده ای!
"حسین منزوی"
پشت همین چراغ قرمز
اعتراف کردم
دوستت دارم!
تا هرکجا
مجبور شدی کمی مکث کنی،
یاد عشقمان
بیفتی
چه میدانستم
قرار است بعد از من
تمام چراغهای
زندگی ات
سبز شوند...
"میلاد تهرانی"
خیلی زود میفهمی
همه چیز را در آغوش من جا گذاشتهای
مثل مسافری
که تمامِ زندگیاش را
در یک ایستگاه بین راهی جا میگذارد!
"نسترن وثوقی"
بین شبها و روزهات
بین دستها و نفسهات
بین بوسها و لبهات
چنان سرگردان شوم
که نفهمم دنیا کدام طرف میچرخد
چرا میچرخد
نارنجی!
دلم میخواست بین خندهها و موهات
اسم تو را صدا کنم
و وقتی گفتی جانم
جانم را از نبودنت نجات دهم
با یک نگاه.
"عباس معروفی"
June 11, 2013
امشب که برایت مینویسم
گریهی
تو
تنها
موسیقیست
که
در رگهای خانه جریان دارد
و
من چقدر گریهات را
از
چشمانت بیشتر دوست میدارم
که
می خواهم بمیرم و هیچگاه
به
چشم نبینم !
گناه
ِ من نیست
زیبا
زنانه گریه میکنی
و
شاعرانه گلایه !
نگران
نباش
تقدیری
در کار نیست
کابوس
دیدهایم !
"سید محمد مرکبیان"
برگرفته از وبلاگ ناز و نیاز
که بهشت وعده ای بیش نبود
اگر به تو می رسیدم من.
تو نیستی
و تلفیق توامان زیبایی و زندگی میسر نیست.
هیچ کس شبیه تو نیست،
هیچ وقت، هیچ کس شبیه تو نبوده و نیست.
تو نیستی
و این بیرحمانه ترین امتحان خداست.
"امیر صابر نعیمی"
برگرفته از وبلاگ
من هنوز
هم فکر میکنم
جنگی در کار نیست!
و دستهایِ تو جز برایِ نوازش از جیبهایت
بیرون نمیآیند!
وقتی دشمنت خانهزاد باشد
چگونه میتوانی
به چیزی جز جنگهایِ داخلی فکر کنی؟
چشمهایت را ببند
و به تصرف دستهایی فکر کن
که در جبههی بیپناهیشان
سنگر گرفته اند...
"نسترن وثوقی"
برگرفته از وبلاگ شاعر