یک
شبِ مهتاب
مردمانِ
زیادی سازهایشان را بر میدارند
زیباترین
آهنگها را مینوازند
تا من
عاشقانهترین شعرم را برایت بخوانم
تا تو مستِ
عطرِ شب بو ها،
تا تو عاشق
یک دسته گلِ یاس شوی
و تو خواهی
دید
که تمامِ
دنیا بیدار مانده است
تا به آغوشم
بیایی
و من دیوانه
وار بگویم
"دوستت
دارم"
"نیکی فیروزکوهی"
شماخجالت نمی کشیدکه توکلوب فعالیت میکنید اون وقت می گیدیاعلی؟واقعاکه!
بعدببخشیدشمااحیانامتولد79نیستید؟
!!!
همیشه به انتهای گریه که میرسم
صدای ساده ی فروغ ازنهایت شب رامیشنوم
صدای غروب غزل ها
صدای بوق بوق نبودن تورادرتلفن
ارام ترکه شدم
شعری ازدفاتردریا رامی خوانم
و
به انعکاس صدادرآیینه ی اتاق خیره می شوم
دربرودت این همه حیرت
توکجامانده ای آخر....
برای از تو گفتن
دیگر کفایت نمیکنند کلمات
باید
رقص یاد بگیرم!
دوباره پاییز
اما نہ فصل خزان زرد
دوباره پاییز
اما نہ فصل اندوه و درد
دوباره پاییز
فصل زیبای سادڪَی
دوباره پاییز، موسم شدید دلدادڪَی
غیر از سطر اولش خیلی به دلم نشست.
سلام؛ شعر زیبایی بود.
با مطلبی در باب ماهیت اهورامزدا: شیطانی یا الهی؟ به روز هستم.
همواره نویسا باشید.
سلام دوست خویم میخوام تو رو به یه کاری دعوت کنم اونم اینه که بیای و تو وبسایت من نوینده بشی
آدرسش رو گذاشتم منتظر جوابت تو ایمیلم هستم
ممنونم
تو با باقی زنها فرق می کنی
نگاهت ارزان نیست
لبخندت رویای تمامی مردان است و اما
هیچکس تاب خریدنش را ندارد
تو به هیچ مردی حتی اجازه نمی دهی
رویای لمس دستانت را در سر بپروراند
دایره ی انگشت نگاری بر سَردرِ مرزهایت
حق ورود را از هر کسی گرفته است
هیچ ویزایی برای ورود به مرزهای تو کارگر نیست
فرق تو با باقی زنها کم نیست
از تو زیباتر کم نیستند
اما از تو سخت تر هیچکس
من
دل به آسان نبودن و دست نیافتی بودنت باخته ام
مصطفی زاهدی
همچون رودخانه ها به جستجوی دریا
حتی ژرف تر از آنها
جان من به جستجوی توست
در آن دورها
آنجا که رودها
بر بستر تنهایی خویش میگریند
من نیز ناله میکنم
همچون گلسرخی زیبا
که هستی خود را
بر قدرت شیرین خورشید می گشاید
من نیز تمام قلبم را
برای تو باز میکنم
همچون شبنم صبحدم
که خالص و رها
سوی خورشید میرود
روح من نیز
رو به سوی تو دارد
همچون شبنم که بر چهره ی خورشید ردی نمیگذارد
من نیز در وجود تو بی ردم
رودها راه خود را می شناسند
و قطرات شبنم خورشید را
گل سرخ به دست خورشید خواهد شکفت
اما اندوه من آیا خواهد گذشت ؟
پایان این راه طولانی کجاست ؟
آیا به تو خواهد رسید ؟
این راه طولانی و اندوه
آیا روزی به پایان خواهد رسید ؟
"کریستینا روزتی"
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید
دل پر درد فریدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید
سلام نیما .خوبی؟ برای شعرات ممنونم ...
آخرین بار موهایم را شانه می زنی
کلید را کف دستانم می گذاری
می گویی:برو دنبال خوشبختی ات
می گویی: این چاردیواری که می بینی فرو خواهد ریخت
باور می کنم
دور می شوم
می دانی؟
تو اشتباه نبودی
اشتباه این آتشی بود که شعله کشید
از حرف هایت
اشتباه این پیراهن قرمزی ست که به تن من پوشاندی
و گفتی عاشق تر می شوی
اشتباه هزار چیز دیگر است
که می چسبانی به سقف اتاقت
تا همیشه یادت بماند
تا همیشه به سمت دیگری نگاه کنی
نه آن سمتی که من ایستاده ام
با گلهای نارنجی روی موهایم
فرناز خان احمدی
نخست ... دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود .
آن گاه دانستم که مرا دیگر
از او ...
گریز نیست ... - احمد شاملو
مجازی خلوت دل انگیزی دارین
درود بر شما
تی رفتی ا آخر برو ...
وقتی ماندی تا آخر بمان ...
این تن ، خسته است !
از نیمه رفتن ها ..
از نیمه ماندن ها ..
سلام آقانیما.امیدوارم حالتون خوب باشه.این شعرازآقای علیمحمدی چقدرزیباست!ممنون میشم اگراجازه تبادل لینک بدید.دلتون شاد.یاعلی.
انتخابهاتون بسیار زیبا هستند...آرامشتون مانا
سلام نیمای عزیز، نظر و انتقادت باعث خوش حالی من شد/ می شه، و ممنون از دقت و توجه ت... البته پستی که اشاره کردی، به تمامی نمی تونم نظرت رو بپذیرم، ولی برای دو سه شعرش چرا، حق با توئه... زنده باشی و موفق
به دوست داشتنت مشغولم ...
همانند سربازی که ،
سال هاست ...
در مقری متروکه ،
بی خبر از اتمام جنگ ...
نگهبانی می دهد .
آقا نیمای عزیز
ممنون که وبلاگم رو قدر دونستید و تشریف فرما شدید
بینهایت ممنون از حضور سبزتون
چقدر این رنگ مو به تو میآید!
قرار نیست حرف تازهای بزنم.
هنوز هم«دوستت می داشتم»؛
این ماضی عزیز استمراری
در پوست و
خون و
شعر و
تماشای من جریان دارد.
کافی ست کمی به عقبتر برگردیم،
درست به همان شب،
من با تو،
تو با من.
هنوز هم آن تار مو،
سیاه و بلند،
روی سینه ام...
راستی،
این رنگ مو چقدر به تو میآید!
(سینا علیمحمدی)