کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

امشب به قصه‌ی دل من گوش می‌کنی

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی 

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست

می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی 

 

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می کنی 

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست

هشیار و مست را همه مدهوش می کنی 

 

مِی جوش می زند به دل خُم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می کنی 

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی 

 

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می کنی.

 

"هوشنگ ابتهاج"

نظرات 6 + ارسال نظر
سرو پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ب.ظ http://www.gharargahedelam.blogfa.com

آقا وقت کردید این نظراتو تایید کنید!

سرو پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:04 ق.ظ http://www.gharargahedelam.blogfa.com

انتخابتون عالی بود.مرسی.

آزاده سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:04 ب.ظ

این مطرب از کجاست که از نغمه های او
بر خانه ی خراب دلم سیل درد ریخت.
این زخمه دست کیست که بر تار می زند؟
تار دلم گسیخت!
هوشنگ ابتهاج

سمانه سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:18 ب.ظ

نـــــه باد می آید ؛

نه نســـیم .

نه در باز است ؛

نه پــــنجره ها .

امـــا پـــرده ها تکان میـــخورند ...

قاب عکــــسها برق افتاده اند ...

و عطـــر خوشی در هواست !



نــــــه !

خــــیالات نیست !

تـــــو

حتــــما

جایی دور از اینــــجا

داری صندوقچه ی خاطره هات را گـــردگیری میکنی ! ...
رضاکاظمی

هلیا سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:19 ب.ظ http://baharaneman.mihanblog.com/

در بگشایید
شمع بیاورید
عود بسوزید
پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب
شاید
این از غبار راه رسیده
آن سفری همنشین گم شده باشد

هوشنگ ابتهاج

آوا سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:58 ق.ظ http://avaye3nobar.blogfa.com

با تو خوشبخت میشوم یک روز :این تجسم برای من کافیست

اینکه شاید تو هم دچار منی...این توهم برای من کافیست



پشت این اشک ها صبورم من؛ مثل دیوانه های زنجیری

امتحان کن چگونه میمیرم ؛یک تبسم برای من کافیست



مثل یک وسوسه به دور تنم؛ با تو و عطر تو می آمیزم

گرچه دوری؛ تو دوری از دستم؛بوی گندم برای من کافیست



پوستم از تو باز میترکد!و تو مرگ مرا نمی بینی

در تو زنده بگور خواهم شد؛این تلاطم برای من کافیست



ابرهای سیاه دور وبرم ؛من از این ابرها نمی ترسم

پرم از احتمال تهمت ها؛حرف مردم برای من کافیست



مردم این عشق را نمی فهمند؛وتومجبورِ کنار کسی؛

منکه مجبور کنار کسی :این تفاهم!برای من کافیست



اینکه قلبت برای من باشد و در آغوش دیگری باشی

پشت این درد مشترک؛ تنها؛ نیمه ایی گم برای من کافیست



توی این رو ز های تکراری ؛ پشت دیوار ها نباید ماند

فکر یک انقلاب پر آشوب؛ پر تحٌکم برای من کافیست ؛



تا شبی در کنار تو باشم ؛با تو آن لحظه را نفس بکشم

و جهان را بهم بریزم باز ؛یک تبسم برای من ...کافیست!

...

بهار حقشناس

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد