«گاه یک خال در پرده نقاشی بیشتر حرف دارد تا نقش یک انسان».
می نویسم . در اتاق خودم. که تکه ای است از یک خانه بی قواره. مثل همه خانه های تهران. اما اتاق من از دنیا بریده است. مثل خودم.
ششم مهر است. ناچار هوا خوب است. سنگی را که دوستی در گلستانه به من داد پهلوی دستم گذاشته ام. روی آن دست می کشم. و طراوتی در این رابطه می بینم. Bose شکافی میان جاندار و بی جان نمی دید. من هم نمی بینم. کیمیاگران در ماده حیات می دیدند...
من می توانم مثل Dhanurda با تماشای چشمان ویشنو از زیبایی چشمهای زن دست بشویم.
از: سهراب سپهری
برگرفته از کتاب: "... هنوز در سفرم" (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری)
نشر فرزان، چاپ هفتم 1386
عااالی بود سپااااااااااااااااس
گاهی سکوت یعنی.....
خیلی حرف!!!!
که حال زدنشو نداری...../
kash sohrab hanuz zende bud va minevesh az ma k cheghadr be ham dorugh migooim
سهرابم
تو می توانی از زیبایی چشم های زن دست بشویی
اما
بگو من چه کنم برای دست شستن
از چشم های مردی که مهر کاشت در لم یزرع ِ دلم!
(نارمیلا)