...
به سان رود
که در نشیب
دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ
معجزهای ز مرده نیست،
زنده باش...
"هوشنگ ابتهاج"
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
------------------------------------------------
* امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی (زادهٔ ۶ اسفند ۱۳۰۶، در رشت، استان گیلان)، متخلص به «ه. الف سایه»، شاعر و موسیقیپژوه ایرانی است.
متن کامل:
چه فکر می کنی؟
که بادبان
شکسته، زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
درین خراب
ریخته
که رنگ عافیت
ازو گریخته
به بن رسیده
راه بستهایست زندگی؟
چه سهمناک
بود سیل حادثه
که همچو
اژدها دهان گشود
زمین و آسمان
زهم گسیخت
ستاره خوشه
خوشه ریخت
و آفتاب در
کبود درههای آب غرق شد.
هوا بد است
تو با کدام
باد میروی؟
چه ابر تیرهای
گرفته سینهی تو را
که با هزار
سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمیشود.
تو از هزارههای
دور آمدی
در این
درازنای خون فشان
به هر قدم
نشان نقش پای توست،
برین درشتناک
دیولاخ
زهر طرف طنین
گامهای رهگشای توست،
بلند و پست
این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته
نامهی وفای توست،
به گوش
بیستون هنوز
صدای تیشههای
توست.
چه تازیانه
ها که با تو تاب عشق آزمود
چه دارها که
با تو گشت سر بلند
زهی شکوه
قامت بلند عشق
که استوار
ماند در هجوم هر گزند.
نگاه کن
هنوز آن بلند
دور،
آن سپیده آن
شکوفه زار انفجار نور
کهربای
آرزوست،
سپیدهای که
جان آدمی هماره در هوای اوست،
به بوی یک
نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار
بار
بیفتی از
نشیب راه و باز
رو نهی بدان
فراز
چه فکر میکنی؟
جهان چه
آبگینه شکستهایست
که سرو
راست هم در او شکسته مینمایدت.
چنان نشسته
کوه در کمین درههای این غروب تنگ
که راه بسته
مینمایدت.
زمان بیکرانه
را
تو با شمار
گام عمر ما مسنج
به پای او
دمیست این درنگ درد و رنج.
به سان رود
که در نشیب
دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ
معجزهای ز مرده نیست،
زنده باش...
"هوشنگ ابتهاج"
دیرزی استاد جانان
بسیاااااااار زیبا
تو بی نظیری استاد
الکی همش دروغ بود زیر پاش گذاشت
چه ساده لوحانه ساعات روزهایم را پر کرده ام از کارهای گوناگون،
تادلم به سویت پر نکشد!!!
فراموش کرده بودم،یاد تو از هیچ قانونی
تابعیت ندارد! حتی از قانون زمان!!!
و گاه و بیگاه با بهانه وبی بهانه سر به سر دلم می گذارد.
زنده باش