از من مپرس چرا دوستت دارم من
تو هم چون
شعری
که هر چه
دروغ میگویی ، زیباتر میشوی
از من مپرس
از چه تو را میپرستم
بتی از سنگی
سرد چون بلور
بطالت روزی
تابستانی بر دریا
از من مپرس
از تو چرا ناگزیرم
ای خون!
دقایق آخر!
مریم بیشوی!
عیسای نازاده
صلیب شده را
در آغوشت
بگیر.
"شمس لنگرودی"
با سلام و تشکر از وبلاگ خاص و فاخر شما
مدتی ست فصلهای مثنوی هزار برگ شما را
تورق می کنم و از باغستان گلواژه هایش
میوه ای به یادگار بر می چینم
حسن انتخاب در گزینش و چینش گلپونه های عاشقی تحسین برانگیز است
قلمت مانا و دلت همیشه آسمانی
قلمم را بدهید؛
شعری به ذهنم رسیده است؛
باید زودتر بنویسم؛ ........<تو>! ......همین خوب است ,همین!
این خودش یک دیوان غزل است ..............
به جز حضور تو
هیچ چیز این جهان
بی کرانه را جدی
نگرفتم...
حتی عشق را
«حسین پناهی»
مثل همیشه زیبا بود.../
اگر اندک . . .
اندک . . .
دوستم نداشته باشی
من نیز تو را
از دل می برم
اندک . . .
اندک . . .
اگر یکباره فراموشم کنی
در پی من نگرد
زیرا
پیش از تو فراموشت کرده ام
پابلو نرودا
سلام
صبح زیبای شما بخیر
اشعار شمس لنگرودی بسیار زنده و روح نوازه
وقتی میخونم لذت می برم
احسنت به سلیقتون