«بهترین شعرهایی که خواندهام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-
درباره من
نام: نیما، .....................................................
متولد: 9 اسفند 54، ........................................
محل سکونت: تهران، .......................................
وضعیت تاهل: متاهل .......................................
ایمیل: nima_m406[at]yahoo[dot]com
...................................................................
در میان باور همه که کوچه های عشق خالی از تک درخت های عاشق است، من درختی یافته ام که هر روز بر روی پیکره اش مشق عشق با نوک مهر می زنم، در میان باور همه که می گویند اگر از عشق بگویی سکوتی مبهم تو را قورت خواهد داد، ولی من با فریاد عشق در میان این کوچه باغ پر هیاهو فریاد زدم، فریاد زدم که دوستت دارم ای ستاره همیشه مهتابی من، چرا که در این کوچه ها تنها پروانه ها قدم می گذارند که رقص شاپرکها را به وادی عشق تنها به عشق هایی مثل تو تقدیم کنند. و به راستی که عجب رنگارنگ شدن از طبیعت عشق قشنگ است...
...................................................................
ادامه...
بهار می رود تابستان می آید مهر می رود اسقند می آید از تمام این فصلها تقویم هایی می ماند کنج پستو و ازمن؛ استخوانهایی پوسیده در دل خاک که تورا _دوست داشتند_ #حمیدعسکری_اطاقوری
هوا ابری است!
چندین روز است که تلاش می کنم،
اسمِ درختان اُکا لیپتوس را حفظ کنم
اما نمی توانم!
دو روز تمام است که آن مگس هم گشنه وُتشنه،
در اتاقم،
خود را به درُ دیوار می کوبد!
پنجره را باز کردم که برود،
ساقِ پایم به لبه ی تخت خورد!
او را گم کردم!
تا چند دقیقه عشق و مگس را از یاد بردم
و بعدها اسمش را گذاشتم،
تحلیلِ عینیِ سکانس از فیلم ایثارِ تارکوفسکی!
انتحاریُ پیامبرانه!
آن جا هم قهرمان داستان،
ساقِ پایش به لبه میز می خورد!
هنوز صبحانه نخورده ام،
ولی تعداد سیگارهایی که کشیدم تا الان چارتا شده است!
بی هیچ دلیلی سر حالم
و از تصویر خودم درآینه،
راضی به نظر می رسم!
چشم های قشنگی دارم
و موهایم هم بد نیست...
می روم که روی تختم
آخرین فصلِ کتاب سیمای مرد هنر آفرین در جوانی،
اثر جویس را تمام کنم...
به دلیل ساقِ پایم منصفانه است که این نوشته را
با دیالوگ آلویشا در فیلم آئینه،
اثر اندره تارکوفسکی تمام کنم
که گفت:
مهم نیست،
مهم نیست...
همه چیز بالاخره درست خواهد شد،
روزی همه چیز
مطابق میل ما خواهد شد!
بعدها
مطمئنا یک ساعت در سکوت خواهم ماند
و این شعر که نمی دانم از کیست را،
در ذهنم مرور می کنم که:
حلزون از صدف خود بیرون می آید،
تا بمیرد.
باد سرد
در صدفش جای می گیرد...
عشق اتفاقی ست که می افتد؛ گاهی پرشتاب مثل گلوله ای ناغافل ،گاهی ارام مثل نشت گاز در شبی زمستانی
توصیف زیبایی بود
تو خندیدن رو یادم دادی و قلب من زندگی کردن لای خنده های تورو یاد گرفت
بهار می رود تابستان می آید
مهر می رود اسقند می آید
از تمام این فصلها
تقویم هایی می ماند کنج پستو
و ازمن؛
استخوانهایی پوسیده در دل خاک
که تورا _دوست داشتند_
#حمیدعسکری_اطاقوری
هوا ابری است!
چندین روز است که تلاش می کنم،
اسمِ درختان اُکا لیپتوس را حفظ کنم
اما نمی توانم!
دو روز تمام است که آن مگس هم گشنه وُتشنه،
در اتاقم،
خود را به درُ دیوار می کوبد!
پنجره را باز کردم که برود،
ساقِ پایم به لبه ی تخت خورد!
او را گم کردم!
تا چند دقیقه عشق و مگس را از یاد بردم
و بعدها اسمش را گذاشتم،
تحلیلِ عینیِ سکانس از فیلم ایثارِ تارکوفسکی!
انتحاریُ پیامبرانه!
آن جا هم قهرمان داستان،
ساقِ پایش به لبه میز می خورد!
هنوز صبحانه نخورده ام،
ولی تعداد سیگارهایی که کشیدم تا الان چارتا شده است!
بی هیچ دلیلی سر حالم
و از تصویر خودم درآینه،
راضی به نظر می رسم!
چشم های قشنگی دارم
و موهایم هم بد نیست...
می روم که روی تختم
آخرین فصلِ کتاب سیمای مرد هنر آفرین در جوانی،
اثر جویس را تمام کنم...
به دلیل ساقِ پایم منصفانه است که این نوشته را
با دیالوگ آلویشا در فیلم آئینه،
اثر اندره تارکوفسکی تمام کنم
که گفت:
مهم نیست،
مهم نیست...
همه چیز بالاخره درست خواهد شد،
روزی همه چیز
مطابق میل ما خواهد شد!
بعدها
مطمئنا یک ساعت در سکوت خواهم ماند
و این شعر که نمی دانم از کیست را،
در ذهنم مرور می کنم که:
حلزون از صدف خود بیرون می آید،
تا بمیرد.
باد سرد
در صدفش جای می گیرد...
"حسین پناهی"