بی تو
خودم
را بیابان غریبی احساس میکنم
که
باد را به وحشت میاندازد
جویبار
نازکی
که
تنها یک پنجم ماه را دیده است
زیباترین
درختان کاج را حتا
زنان
غمگینی احساس میکنم
که
بر گوری گمنام مویه میکنند
آه
غربت
با من همان کار را میکند
که
موریانه با سقف
که
ماه با کتان
که
سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی
به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که
مرگ در آن رخ میدهد
پیراهنم
بی تو آه
سرم
بی تو آه
دستم
بی تو آه
دستم
در اندیشۀ دست تو از هوش میرود
ساعت
ده است
و
عقربهها با دو انگشت هفتی را نشان میدهند
که
به سمت چپ قلب فرو میافتد.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: یک بسته سیگار در تبعید
,,,عالی. بود,,,,,حیرت اوره اشعار زنده یاد بروسان,, من واق
عا منقلب میشم ,,,
دستم را زیر سرم میگذارم
و به خواب میروم ،
من و دستم
هر شب، خواب تو را میبینیم ،
عزیزم
ما حتما عاشق همیم که اینهمه از هم دوریم.
"غلامرضا بروسان"
یک دنیا ممنونم از تقسیم کردن این لذت ها..مرسیییییییییییییی