کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

واحه‌یی در لحظه

به سراغ من اگر می‌آیید،
پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می‌آید.
آدم این‌جا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.

به سراغ من اگر می‌آیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.

 

از: سهراب سپهری

دفتر: حجم سبز

از صورتت نقاشی کشیده ام

از صورتت نقاشی کشیده ام
همانطور که دلم میخواست باشی
حالا چشمهایت فقط مرا می بیند
و لبخند همیشگی‌ات
لحظه های نبودنت را
می پوشاند
فقط مانده ام
هوس بوسیدنت را چه کنم؟

"
گیلدا ایازی"

--------------------------------------------------------


دفتر عشق:

تو هستی...
و من
محکم ترین بهانه‌ی خلقت شدم.

"منبع: نت"

از رفتن بمان!

دوستم داشته باش

از رفتن بمان!

دستت را به من بده،

که در امتداد دستانت

بندری است برای آرامش!

 

"نزار قبانی"

از نگاهت... می فهمم که دوستم داری

از نگاهت

از بودنت

از جای دست هام روی تنت

از دمپایی هات که زیر تختم پیدا می شود

از صدات که لای نفس هام ناپیدا می شود

از خوابی که تو را به من رسانده

از بوی تنت که لای ملافه هام مانده

از خطوط کف دستم

از سایه ات پشت پنجره

از هیجانم پشت در

از تپش های نابهنگام قلب من

از جست و خیزهای دل تو

از حرفهات

می فهمم که دوستت دارم

 

از راه رفتن با تو کنار رود

از گذشتن از چهارراه

از نگاهت کردن

از باهات حرف زدن

از با هم غذا خوردن

از خواب تو را دیدن

از صدای پاهات

از خنده هات

از تو را بوسیدن

از گوشه های لب هات

می فهمم که دوستم داری...

 

"عباس معروفی"

می‌خواهم آب شوم در گستره افق

میخواهم آب شوم

در گستره افق
آنجا که دریا به آخر می
رسد
و آسمان آغاز می
شود.

میخواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یکی شوم.
حس می
کنم و میدانم
دست می
سایم و میترسم
باور می
کنم و امیدوارم
که هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد.
می
خواهم آب شوم
در گستره افق
آن جا که دریا به آخر می
رسد
و آسمان آغاز می
شود.

 

"مارگوت بیکل"

ترجمه: احمد شاملو

غربت

ماه بالای سر آبادی است ،

اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم.
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش ،
ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب.

غوک ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی.

کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها.
و بیابان پیداست.
سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست.
سایه هایی از دور ، مثل تنهایی آب ، مثل آواز خدا پیداست.

نیمه شب باید باشد.
دب اکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست ، روز آبی بود.

یاد من باشد فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم،
طرحی از جاروها ، سایه هاشان در آب.
یاد من باشد ، هر چه پروانه که می افتد در آب ، زود از آب در آرم.

یاد من باشد کاری نکنم ، که به قانون زمین بر بخورد .
یاد من باشد فردا لب جوی ، حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.

ماه بالای سر تنهایی است.

 

از: سهراب سپهری

دفتر: حجم سبز

بگذار همه بدانند

بگذار همه بدانند

چه قدر دلم می‌خواست

روی شانه‌های تو

به خواب روم.

تو آرام بلند شدی
دست‌هایم را از هم گشودی
موهای پریشانم را شانه زدی.

حالا این دختر کوچک
که مدام تو را می‌خواهد
خسته‌ام کرده است.

او حرف‌های مرا نمی‌فهمد
بیا و برایش بگو
که دیگر باز نخواهی گشت. 

 

"فخری برزنده"

-----------------------------------------------------------


درباره شاعر:

فخری برزنده، متولد 3 بهمن 1351

از فخری برزنده مجموعه شعر «گنجشکی که لانه کرده در گلوی من»، سال  1380 به چاپ رسیده.

همچنین تقویم دیواری 1393 با عنوان «هزار گل قاصد برای تو» با شعرهایی از این شاعر، بهمن ماه 1392 روانه بازار شده است.

اشعار این تقویم برگرفته از مجموعه «گنجشکی که لانه کرده در گلوی من» می باشد.

====================================================


دفتر عشق:

بگذار نوازش انگشتانت

سیمهای زندگی ام را به صدا در آورد

و نغمه ای بسازد که هم از آن توست

و هم از آن من.

"منبع: نت"

بهار، حضور توست

یخ آب میشود در روح من،
در اندیشه
هایم.
بهار،
حضور توست
بودنِ توست.

 

"مارگوت بیکل"

ترجمه: احمد شاملو

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

دلتنگیهای آدمی را
باد ترانه‌ای میخواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده میگیرد،
و هر دانه برفی
به اشکی نریخته میماند.

سکوت، 
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حرکات ناکرده،
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده.

در این سکوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من.

 

"مارگوت بیکل"

ترجمه: احمد شاملو

---------------------------------------------------------

دانلود مجموعه "سکوت سرشار از ناگفته هاست" از مجموعه دکلمه های زنده یاد احمد شاملو

(از وبلاگ: "یک پیاله شعر")

------------------------------------------------------------------------



درباره شاعر:

خانم مارگوت بیکل، شاعر آلمانی، متولد سال 1958 ، که باید گفت در ایران طرفداران و خوانندگان بیشتری نسبت به جاهای دیگر دارد و این هم مرهون ترجمه هایی است که آقای شاملو از آثار این شاعر آلمانی داشته است .

 

آثار منتشر شده در ایران:

*سکوت سرشار از ناگفته‌هاست، (کتاب و نوار صوتی) ترجمهٔ آزاد و اجرای اشعاری از مارگوت بیکل توسط احمد شاملو و محمد زرین‌بال، موسیقی بابک بیات، نشر ابتکار ۱۳۶۵

*چیدن سپیده دم، (کتاب و نوار صوتی) ترجمهٔ آزاد و اجرای اشعاری از مارگوت بیکل توسط احمد شاملو و محمد زرین‌بال، موسیقی بابک بیات، نشر ابتکار ۱۳۶۵

*عاشقانه‌هایی که من دوست می‌دارم، ترجمه ندا زندیه، انتشارات دارینوش (تهران)

*فرشته‌ای در کنار توست، ترجمه: ندا زندیه، ویرایش: یغما گلرویی

* تمام‌ کودکان‌ جهان شاعرند! / دفتر دوم: مارگوت بیکل، ترجمه: یغما گلرویی

*همچنین، چند شعر از او در کتاب همچون کوچه‌ئی بی‌انتها (گردآوری و ترجمه احمد شاملو) در سال ۱۳۵۲ چاپ شده‌است.

نگاه

های نارنجی!

ترنج به دست بگیرم

یوسفم می شوی

بر درگاه بایستی؟

می خواهم زخمی عمیق بسازم

که جامت به دستم باشم

گاه و بی گاه

می خواهم بنوشمت

مزه مزه نگاه نگاه

تا آخرین قطره

تا سپیده‌ی پگاه

 

"عباس معروفی"

در گلستانه

دشت‌هایی چه فراخ!

کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!
من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.

پشت تبریزی‌ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می‌زد.

پای نی‌زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف می‌زند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجه‌زاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ
و فراموشی خاک.

لب آبی
گیوه‌ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
"
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، می‌چرخد گاوی در کرت
ظهر تابستان است.
سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است.
سایه‌هایی بی‌لک،
گوشه‌یی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی این‌جاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا می‌خواند."

 

از: سهراب سپهری

دفتر: حجم سبز