آرام باش عزیز من
آرام باش
حکایت دریاست
زندگی
گاهی درخشش
آفتاب، برق و بوی
نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو
می رویم، چشم های مان
را می بندیم،
همه جا
تاریکی است.
آرام باش
عزیز من
آرام باش
دوباره سر از
آب بیرون می آوریم
و تلالو
آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای
از برف
که این دفعه
درست از جایی
که تو دوست داری طالع می شود.
"شمس
لنگرودی
"
از مجموعه: ملاح خیابانها
متلاطم ...
تنها ...
بیکران ...
کاش اقیانوسی نبودم
پنجه کشان بر ساحل ...
"شمس لنگرودی"
تو غافلگیری رگبار بودی
و من
مردی که چتر به همراه نداشت ...
گروس عبدالملکیان
آتش باشی
برای تو هیزم میشوم
دریا بروی
پارو
تو همیشه درست پنداشتهای
دل من
شبیه تکه سنگی است
که میخواهم
تو با همه خستگیهایت
یک لحظه
به من تکیه کنی
شمس لنگرودی
درود نیما جان خواندن اشعار شمس خستگی را از تن بدر می کند .