کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

همسر بی‌وفا

پس او را به کرانه رود بردم
گمان ‌کردم که دوشیزه است
اما شوهر کرده ‌بود.
شب و کناره‌ی سنت جیمز
و من مثل آدمی که مجبور به کاری باشد.
فانوس‌ها خاموش
و زنجره‌ها در آواز
در گوشه‌ی دنج خیابان
سینه‌های لرزانش را به‌دست گرفتم
ناگهان چون سنبل بر من شکفتند.
و صدای لغزش زیر دامنی‌اش
مثل تکه‌ای حریر
در گوشم پیچید.


درختان که نوری از شاخ و برگشان نمی‌گذشت
بزرگ‌تر از معمول می‌نمودند
صدای پارس سگ‌ها از دور‌دست
و خرمن موهایش انبوه و بوته‌وار
کراواتم را درآوردم
او لباس‌اش را
کمربندم را که هفت‌تیری برآن بود کندم
او نیم‌تنه‌اش را.
هیچ صدف و مرواریدی
پوستی چنان دلپذیر نداشت
و هیچ بلور نقرفامی
چنان درخشندگی‌ای.
ران‌هایش می‌گریختند از دستانم
چون ماهی جهنده
و تنش
نیمی آتش و نیمی یخ.


آن شب من در بهترین جاده‌ها راندم
سوار برمادیانی چالاک
بی رکاب و بی لگام.

بسان یک مرد، تکرار نخواهم کرد
آن چه را که او با من گفت.
آن روشنی ادراک را.

 

آلوده به ماسه ها و بوسه ها
از رود بر گرفتمش
در حالیکه شمشیر زنبق ها رو به آسمان بود!
آن گونه رفتار کردم که بودم
چونان کولی ای اصیل!
به او سبدی بافتنی دادم
به رنگ نی
اما پابندش نکردم
چه او شوهر داشت!
حال آنکه به من گفت دوشیزه ایست
وقتی از رود گرفتمش!

 

"فدریکو گارسیا لورکا"

 

نظرات 5 + ارسال نظر
گل ناز پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ http://golenaz1.persianblog.ir/

دخترشهریورماه چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:07 ق.ظ http://dokhtaresharivarmah.mihanblog.com/


چه دلپذیراست

اینکه گناهانمان پیدا نیستند

وگرنه مجبور بودیم

هر روز خودمان را پاک بشوییم

شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم

و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان

شکل مان را دگرگون نمی کنند

چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد

نمی آوردیم

خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات

سپاس


"فدریکو گارسیا لورکا"

فرزانه سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:49 ب.ظ

واقعن ممنونمم از اشتراک گذاشتن این همه لذت.. زنده باشید.. مرسی

مهسا سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:34 ب.ظ

باران که می‌شوی
خدای همه می‌شوی
یک شهر در تبسمت پرسه می‌زند .

در خواب دشت آسمان
ماهور خوانده‌ای ؟! صنم غزالی

عاشقانه های حوا دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:03 ب.ظ

دریا و بندرم باش
وطنم وَ تبعیدگاهم
آرامش و توفانم باش
نرمی و تُندی‌ام
دوستم داشته‌باش... به هزاران هزار شیوه
و چون تابستان مکرر نشو
بیزارم از تابستان
دوستم داشته باش... و بگو
که نمی‌خواهم بی‌صدا دوستم داشته باشی
و آری به عشق را
در گوری از سکوت نمی‌خواهم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد