کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

دست‌هایم‌ برگ‌ها را فرو می‌ریزند

نامت‌ را در شبی‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌

ستارگان‌
برای‌ سرکشیدن‌ ماه‌ طلوع‌ می‌کنند
و سایه‌های‌ مبهم‌
می‌خُسبند !

خود را تهی‌ از سازُ شعف‌ می‌بینم‌ !
(ساعتی‌ مجنون‌ که‌ لحظه‌های‌ مُرده‌ را زنگ‌ می‌زند(

نامت‌ را در این‌ شب‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌ !
نامی‌ که‌ طنینی‌ همیشگی‌ دارد !
فراتر از تمام‌ِ ستارگان‌ُ
پُرشکوه‌تر از نم‌نم‌ باران‌ !

آیا تو را چون‌ آن‌ روزهای‌ ناب‌
دوست‌ خواهم‌ داشت؟
وقتی‌ که‌ مه‌ فرونشیند،
کدام‌ کشف‌ تازه‌ انتظار مرا می‌کشَد؟
آیا بی‌دغدغه‌تر از این‌ خواهم‌ بود؟
دست‌هایم‌ بَرگچه‌های‌ ماه‌ را فرو می‌ریزند.

 

"فدریکو گارسیا لورکا"


از کتاب: تمام‌ِ کودکان‌ِ جهان شاعرند! / دفتر چهارم: فدریکو گارسیا لورکا / ترجمه: یغما گلرویی

-----------------------------------------------------------------




درباره شاعر:

فدریکو گارسیا لورکا ، به اسپانیایی: Federico García Lorca

(5 ژوئن ۱۸۹۸ - ۱۹ آگوست ۱۹۳۶) ، شاعر و نویسنده اسپانیایی است. او همچنین نقاش، نوازنده پیانو، آهنگ‌ساز و نمایشنامه نویس نیز بود. لورکا در آگوست 1936 (در سن 38 سالگی) ، یک ماه پس از آغاز جنگ‌های داخلی اسپانیا، نزدیک شهر «گرانادا» به دست طرفداران ژنرال فرانکو، دیکتاتور وقت تیرباران شد.

مرگ لورکا یکی از بزرگ‌ترین ماجراهای اسرارآمیز تاریخ معاصر اسپانیا بود که سال 2012 توسط یک تاریخ نگار محلی به نام "میگوئل کابالرو ژرز" پس از سه سال تحقیق و با همکاری پلیس بالاخره از آن رمز گشایی شده و محل دفن لورکا به همراه سه تن دیگر که تیرباران شده بودند پیدا شد. این نویسنده نتیجه تحقیقاتش را در کتابی به زبان اسپانیایی با عنوان «13 ساعت آخر زندگی گارسیا لورکا» منتشر کرده است.


نظرات 2 + ارسال نظر
مهسا سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:36 ب.ظ http://LALIQUEME.BLOGFA.COM

اول ... یک جمله بگویم !
راستش
گاهی از شدت علاقه به زندگی
حتی سنگ‌ها را هم می‌بوسم ،
کلمه‌ها را
کتاب‌ها را
آدم‌ها را ... !
دارم دیوانه می‌شوم از حلول ،
از میل حلول در هرچه هست
در هرچه نیست
در هرچه که هرچه
چه ... !
و هی فکر می‌کنم ،
مخصوصا به تو فکر می‌کنم ،
آنفدر فکر می‌کنم
که یادم می‌رود به چه فکر می‌کنم.
به تو فکر می‌کنم
مثل مومنی که به ایمان باد و به تکلیف بید ،
به تو فکر می‌کنم
مثل مسافر به راه
مثل علف به ابر
مثل شکوفه به صبح وُ
مثل واژه به شعر .
به تو فکر می‌کنم
مثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت ،
به تو فکر می‌کنم
مثل کوچه به روز
مثل نوشتن به نی
مثل خدا به کافر خویش و
مثل زندان به زندگی .
به تو فکر می‌کنم
مثل برهنگی به لمس وُ تن به شست و شو .
به تو فکر می‌کنم
مثل کلید به قفل
مثل قصه به کودک
مثل پری به چشمه وُ پسین به پروانه .
به تو فکر می‌کنم
مثل آسمان به ستاره وُ ستاره به شب .
به تو فکر می‌کنم
مثل اَبونواس به می
مثل نقطه به خط
مثل حروف الفباء به عین
مثل حروف الفباء به شین
مثل حروف الفباء به قاف .
همین !
هرچه گفتم
انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف آخر بود .
حالا باید بخوابم
فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد
مثل دریا به ادامه‌ی خویش .
سیدعلی صالحی

miss H دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:21 ب.ظ http://khakestariii.blogsky.com

وبلاگتون و نوشته هاتون فوق العاده اس...
شما فیلم خاکسترهای کوچک رو دیدید؟
در این فیلم فدریکو عاشق دوست همجنس خودش میشه ....و رابطه عاشقانه ای دارن...
آیا واقعا فدریکو همجنس باز بوده؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد