تا لبخندی
بزنی
و من
آرام بگیرم
ساز دست
هایم را کوک کرده ام
تو را می
شناسند
مگر می شود
خاطره باشد و
تو نباشی .. ؟
کافی ست
نه با چشم
با دل ات
من را بخوانی.
"سید محمد مرکبیان"
---------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
من از اوج سکوت تو بیم دارم. از آن لحظه های خیس گرم و خاکستری. من از زیباترین پیش آمد این روزها که ماندن است بیم دارم. مرا در بر بگیر و فریاد بزن. صحنه های تاریک ذهنم به هوش سیاه و مصنوعی من لبخند می زند. آن هنگامه ی تاریک و گرم چه آسان و چه آسوده می لغزی در تنم و صدای آه بلندی که می گوید وقت تنگ است و فریادت در آن عصر خاکستری، زمزمه وار در گوشم می چرخد هنوز.
"منبع: نت"
سلام..من خیلی وقته که به وبلاگتون سر میزنم...شاید دوسال..خواستم بگم شعرهای اتنخابیتون خیلی نابه...و حرفهای دل من...اگر وبلاگ شما و وبلاگهای شبیه وبلاگ شما که هدفشون فقط شعر و روحیه گرفتن از شعر هست، نبود...من قطعا تا الان نابود شده بودم...من فقط با خوندن این اشعاار ناب هست که زنده ام...که زنده موندم...همین.