کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

نه تو می مانی و نه اندوه

نه تو می مانی،

نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده

"کیوان شاهبداغی"


لینک این شعر در وبلاگ شاعر:

http://k1shahbodagh.blogfa.com/post/10

----------------------------------------------------

 + این شعر با اقتباس از شعر "پاراه" سهراب سپهری سروده شده و بعضا دیده شده که در فضای مجازی، این شعر را به نام سهراب منتشر کرده‌اند!

شعر سهراب به نام "پاراه" را اینجا بخوانید

--------------------------------------------

پی نوشت 24 فروردین 1394:

بیش از سه سال است که بنده این شعر رو اینجا گذاشتم و در این مدت هر از گاهی دوستانی آمدند و خرده گرفتند که این شعر برای سهراب هست نه کس دیگر. قبلا گفتم باز هم میگم که من تمام هشت کتاب (مجموعه اشعار سهراب) رو خوندم و یادم نیست که چنین شعری دیده باشم جز شعر "پاراه" که شباهت اندکی به این شعر دارد. همین امروز یک بار دیگر در سایت رسمی سهراب هم سرچ کردم چنین شعری در سایت سهراب هم نیست!

پس اگر از دوستان کسی مدعی است که این شعر برای سهراب سپهری است، لطفا مدرک از هشت کتاب یا سایت رسمی سهراب ارائه بفرمایند تا ما هم مطلع شویم. دوستانی که علاقه مندند و جویای حقیقت، می توانند از لینک بالا این شعر را در وبلاگ آقای شاهبداغی دیده و کامنت‌ها را نیز مطالعه بفرمایند.

با سپاس و احترام، نیما

نظرات 174 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 09:19 ب.ظ

باسلام
این شعر قطعآ یکی از اشعار کیوان شاهبداغی ست بدون تردید ، هرکس دیگری غیر از این بگه بدونه که اشتباه میگه ، آره عزیز !!!

Saham یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 02:35 ق.ظ

تو نه در دیروزی ونه در فردایی
ظرف امروز پُر از بودن توست...

یما سفر شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 04:15 ب.ظ

گلچین از اشعار ناب و پسندید

مهدی یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 08:04 ب.ظ

شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
به جان می‌جویمت جانا، کجایی؟

همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟

چو تو از حسن در عالم نگنجی
ندانم تا تو چونی، یا کجایی؟

چو آنجا که تویی کس را گذر نیست
ز که پرسم، که داند؟ تا کجایی؟

تو پیدایی ولیکن جمله پنهان
وگر پنهان نه‌ای، پیدا کجایی؟

ز عشقت عالمی پر شور و غوغاست
چه دانم تا درین غوغا کجایی؟


گندم دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 12:34 ق.ظ

آیا شده در خلوت خود شعر بخوانی؟
قلبی بتپد بهر تو آن را تو ندانی؟

هرگز شده آیا به کسی عشق بورزی؟
ازشدت عشقش بشوی مست وروانی؟

آیا شده اسمی بشود مرهم دردت؟
نامش ببری درد و غم از دل بِرَهانی؟

پیش آمده حرفی به دلت داشته باشی؟
خواهی به زبان آوری اما نتوانی؟

اینها همه پیش آمده بر قلب من اما
برخیزو بجنب ای هوس وشورجوانی

عشقی که بجنبد به میانسالی هرکس
بی شک بشود باعث یک جنگ جهانی

چندیست شدم شیفته چشم سیاهت
باید چه کنم از تب این عشق نهانی؟

بر پرده ی قلبم وجبی خاک نشسته
پیش آی و بکن از دل من خانه تکانی

ای کاش بفهمی که دگر تاب ندارم
تا جان به تنم مانده خودت را برسانی...

گندم پنج‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 01:14 ق.ظ

باد یک آه بلند است که گاهی دم عصر
نرم می آید و از بغض خدا می گذرد

بوی آویشن کوهیست که می آید یا
باد از خرمن موهای "رهــا" میگذرد؟

زنده رودیست پریشان، وسط پیچ و خمش
شب جدا میگذرد، شعر جدا میگذرد

چند قرنیست که یلدای من کهنه چنار
به غزل خوانی چشمان شما میگذرد

باد می آید و رخساره برافروخته است
شاید از کوچه معشوقه ی ما میگذرد...

گندم چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 12:33 ق.ظ

ای قصه تو و من،
چون قصه ی شب و روز

پیوسته در پی هم،
اما بدون دیدار.."

محسن توحیدی یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام
امروز اولین بار بود این صفحه رو دیدم و خوندم
واقعا لذت بردم
شعرها واقعا لذت بخش بود
عالییییی

مرتضی جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 04:16 ب.ظ

سپاس ازشعر۹خردادازشاعرعزیز گندم

گندم چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 04:14 ب.ظ

عشق وقتی داغ باشد دل بریدن مشکل است!
در دل آتش که باشی پر کشیدن مشکل است !

گرچه من آغاز کردم این جدایی را ولی
جام زهری را به میل خود چشیدن مشکل است !

دل بریدن از رفیقت گرچه کاری
ساده نیست !
حال او را از رقیبانت شنیدن مشکل است !

سیب تا وقتی که در شاخه بماند می رسد !
وقتی از اصلت جدا باشی رسیدن مشکل است !

هر چه کردم تا بگویم حرف آخر را نشد
نقش ناقص را که می ماند کشیدن مشکل است

گندم جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 01:19 ق.ظ

تو مرا آزردی
که خودم کوچ کنم از شهرت!
تو خیالت راحت!میروم از قلبت!
میشوم دورترین خاطره در شبهایت،توبه من میخندی!
وبه خود میگویی:باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...
برنمیگردم نه!
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد...
عشق زیباست وحرمت دارد..

گندم دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 01:12 ق.ظ

مثل کوهیم و از این فاصله هامان چه غم است
لذت عشق من و تو نرسیدن به هم است ،

ما دو مغرور ، دو خودخواه ، دو بد تقدیریم
عاشقی کردن ما شرح عدم در عدم است ،

مثل یک تابلوی نیمه ی نفرین شده ای
دست هر کس که به سوی تو بیاید قلم است ،

عشق را پس زدی ای دوست ولی پیش خدا
هر که از عشق مبّرا بشود ، متهم است ،

می روی ، دور نرو ، قبل پشیمان شدنت
فکر برگشتن خود باش و زمانی که کم است ،

قبل رفتن بنشین خاطره ای زنده کنیم
بنشین چای بریزم ، بنشین تازه دم است ...

مهدی شنبه 2 دی‌ماه سال 1396 ساعت 08:16 ق.ظ

غربت غریب بودن نیست....
همین ڪه یارت نگاهت را

به دیگری فروخــت
غریبـــــی . . . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

احساست رانفــس میکشــم...
نگاهـــت رامیخوانم . . .
قلبت رامینــوازم

صدایت رامیبوســــم . . .
سکوتت رامیشنــوم
و دوستت دارم.....

مَـن دیوانه‍ نیستَـــــم

مَـن فقـط دَر خیالَـم

با خیالـت

بیـ خیالــِ عالممـ ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

سَرد اســـــت هوا ،
بیرون اگر میروی ،

دَست های مـــــرا
با خودت بِبر ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

تـــو را شـبـیـــه بـــه
خـودت دوست دارم

شــبـیــه بــه هــمـان
آرامـــــشـــی کـــــه

آرام آرام
"نــاآرامــم کـــرد"..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

از سـرم گذشت...
سرگذشتــی که در آن؛

او می آیـــــد....
تو میــــروی....
ومن پای عهدم میمانــــم........
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

گندم چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 01:20 ق.ظ

کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ی ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم
و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید
و کمی مهربان تر بودیم
کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهائی هم
یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم
کاش می فهمیدیم
قدراین لحظه که در دوری هم می راندیم
کاش می دانستیم راز این رود حیات
که به سرچشمه نمی گردد باز
کاش می شد مزه خوبی را
می چشاندیم به کام دلمان
کاش ما تجربه ای می کردیم
شستن اشک از چشم
بردن غم از دل
همدلی کردن را
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم
قبل از آنی که کسی سر برسد
ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم
شاید این قفل به دست خود ما باز شود
پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند
همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم
کاش درباور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد
دست گرمی که تکانی بدهد
تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان
و کسی می آمد و به ما می فهماند
از خدا دور شدیم
کاشکی ، واژه درد آور این دوران است
کاشکی ، جامه مندرس امیدی است
که تن حسرت خود پوشاندیم
کاش می شد که کمی
لااقل ، قدر وزن پر یک شاپرکی
ما ، مسلمان بودیم

مهدی یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 02:08 ب.ظ

بی خبر امدی از راه که نگارم بشوی
بلبل خوش نفس باغ بهارم بشوی

بر من خسته دل و بی کس و تنها و غریب
چو نسیمی بوزی صبر و قرارم بشوی

فکرت افتاد به سرم شد همه دردسرم
خواهی ایا که تمام کس و کارم بشوی

با دو چشمان چو ماهت که پر از عشق و صفاست
باعث روشنیه این شب تارم بشوی

من که دیوانه و مجنون نگاهت شده ام
شود ایا که تو هم مست و خمارم بشوی

با همه مهر و محبت که درونت داری
تو پرستار و طبیب دل زارم بشوی

این سوالیست که هر لحظه ز خود میپرسم
دوست داری که تو هم دلبر و یارم بشوی

مهدی جمعه 12 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 07:32 ب.ظ

#یک_دقیقه_مطالعه
غمگین نباشید ...
چرا که خوشبختی می‌تواند
از درون تلخ‌ترین روزهای زندگی شما،
زاده شود …

گندم پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 12:57 ق.ظ

دزدکى از لاى درزِ در نگاهت مى کنم
با دو چشم مات و ناباور نگاهت مى کنم

چشم در چشم تو یعنى طرح رویاى محال
از همین جا راحتم، بهتر نگاهت مى کنم

چشم هاى مردم دنیا به سمت توست باز
من ولى از منظرى دیگر نگاهت مى کنم

مثل باران، چشمه ى جوشان احساسى ولى
من فقط با چشم هاى تر نگاهت مى کنم

باز نزدیک منى و از همیشه دورتر
از پسِ این حسّ درد آور نگاهت مى کنم

فکر اندوه من و چشمان غمگینم نباش
همچنان بى اعتنا بگذر... نگاهت مى کنم

صحنه ى شهر دلم وقف شکوهِ جلوه ات
بر مدارِ چرخ بازیگر نگاهت مى کنم

می درخشی تا بسوزانی مرا خورشیدوار
بی شکایت تا دم آخر نگاهت می کنم...

مهدی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 02:04 ب.ظ

شعراز آقای اسداله حمیدی

باور کن
شما عبارت "باور کن دلم از کینــــــه ..." را انتخاب کرده اید ، جستجو در فرهنگ لغت برای یک کلمه انجام می شود و لطفا یک کلمه را فقط انتخاب نمائید.
دلم از کینــــــه بسی پاک شده باور کن
درعوض سینه پرازچاک شده باور کن

آمدم تا تهِ دریـــــــــــــای صداقت با تو
موجِ تردید خطـــــــرناک شده باور کن

لاله زار دل ما گشته کــــویری سوزان
غَم آن غصه ی افـــــلاک شده باور کن

لحظه های خوش ما خاطره ای دردیروز
زندگی وای چه غمنـــــــاک شده باورکن

مدتی هست گلــــــویم شده همدم با بغض
سرو آزاد دلـــم تـــــــــاک شده باور کن

من به این درد گـرفتارو تو بی احساسی
به نطر گُل خس وخاشاک شده باور کن

می روم همــــره دردم به فراسوی خیال
دلت آنجا چه طـــــــربناک شده باور کن

این چه دردیست که ما اهل زمین حس کردیم
با وفایی همه درخـــــــاک شده باور کن

مهدی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 02:00 ب.ظ

قابل توجه کسانی که میگن این شعر ماله سهرابه:
شعر سهراب سپهری
نه تو می پایی، و نه کوه. میوه این باغ: اندوه، اندوه.
گل بتراود غم، تشنه سبویی تو. افتد گل، بویی تو.
این پیچک شوق ، آبش ده، سیرابش کن. آن کودک ترس، قصه بخوان، خوابش کن.
این لاله هوش ، از ساقه بچین. پرپر شد، بشود. چشم خدا تر شد ، بشود.
و خدا از تو نه بالاتر. نی ، تنهاتر ، تنهاتر.
بالاها، پستی ها یکسان بین. پیدا نه، پنهان بین.
بالی نیست، آیت پروازی هست. کس نیست ، رشته آوازی هست.
پژواکی : رویایی پر زد رفت. شلپویی: رازی بود، در زد و رفت.
اندیشه : کاهی بود، در آخور ما کردند. تنهایی: آبشخور ما کردند.
این آب روان ، ما ساده تریم. این سایه، افتاده تریم.
نه تو می پایی، و نه من، دیده تر بگشا. مرگ آمد، در بگشا.

مهدی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 01:55 ب.ظ

سلام مثل همیشه عالی گندمم

گندم چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 12:14 ق.ظ

مطلع زیباترین شعر کتابم می شوی؟
شاه بیت قصر احساسات نابم می شوی؟

از میان این همه خواهان تورا می خواهمت
در شب شور ِغزل ، عالیجنابم می شوی؟

دختر نقش جهانم عاشق چشمان تو
شاعر دنیای خوش رنگ و لعابم می شوی ؟

چشمه ای خاموشم و چشم انتظار دیدنت
روشنی بخش وجودم ، ماهتابم می شوی؟

گرمی شب های پر تاب و تب شهریورم
لحظه ی پیوند مهر و آفتابم میشوی؟

من زمین گیر نگاه پرهیاهوی تو ام
درسکوت ِآسمان شب، شهابم می شوی؟

همچنان با خاطرت در خواب و رویا مانده ام
با غزلهای لبت تعبیر خوابم می شوی

خط به خط در شعرها جویای احوال تو ام
قافیه در قافیه حاضر جوابم می شوی؟

باز پاییز و صدای پای باران و سکوت
همدم تنهایی و حال خرابم می شوی ؟

درد دارد دوری ات ای نازنین با من بگو
بانی پایان این رنج و عذابم می شوی؟

گندم پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 03:34 ب.ظ

چه حالی میدهد دستت به دستِ یار بگذاری
قراری خیس در بارانِ گندمزار بگذاری

مرا دعوت کنی تا باغِ عطرآگینِ فیروزه
به برگِ هر درختی شعری از عطار بگذاری

بهشت و شُرشُرِ رود و کباب و آتش و دود و
اجاقی چاق و قلیانِ دوسیبی بار بگذاری

نسیمت تخت و ابرت رخت و مویت لخت و رامت بخت
به پایت رقصِ خلخال و به دستت تار بگذاری

پیانو از نسیم و برگ، سنتور از نمِ باران
همآوا با قناری پنجه بر گیتار بگذاری

خیالش هم قشنگ است اینهمه توصیفِ شیدایی
اگر این گونه با من وعده یِ دیدار بگذاری

شود شرمنده یِ زیبایی ات استادِ نستعلیق
در آیینه اگر خطی بر آن رخسار بگذاری

تصور کن چه خواهد شد بگویی "دوستت دارم"
شبی که بر دهانم بوسه با اقرار بگذاری

ستاره در ستاره میشمارم عشق در چشمت
در آغوشت مرا تا صبح اگر بیدار بگذاری

شبِ موهایِ خود را پس زدی از چاکِ پیراهن
که منت بر سرِ خورشیدِ کج رفتار بگذاری

گذشت این خواب و من بی تاب و دل بر آب و در اعجاب
که بر رف قاب و شعری ناب و یک خودکار بگذاری

برای این که مجنون باز برگردد به این دنیا
خدا میخواست در دل گامِ لیلی وار بگذاری

گندم پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 03:32 ب.ظ

خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که می‌دانی که زیبایی

من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق‌تر از مایی

به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس‌افروزی تو ماه مجلس‌آرایی

منم ابر و تویی گلبن که می‌خندی چو می‌گریم
تویی مهر و منم اختر که می‌میرم چو می‌آیی

مراد ما نجویی ورنه رندان هوس‌جو را
بهار شادی‌انگیزی حریف باده پیمایی

مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند
میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی

کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی

مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی

من آزرده‌دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی

رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی

#رهی_معیری

گندم چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 11:13 ب.ظ

آتش گرفته ام ، به تماشا تو نیستی
دلخسته ام ، غرق تمنا ، تو نیستی

سرگشته ، قطره ای که زچشمی چکیده ام
در حسرتم ، تداعیِ دریا، تو نیستی

پاییز هست ، به رنگِ عطش، رنگِ انتظار
فردا ، بهارِ عاطفه ، تنها تو نیستی !

گهگاه ما به دعوت دل خوانده میشویم
یا من نی ام به خلسه ی شب ، یا تو نیستی

گفتم شما ، خدای منی در حریم عشق
هر دم خدا خدا کنم اما تو نیستى

گندم سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 01:44 ق.ظ

معینی کرمانشاهی

خانمانسوز بود آتش آهی ، گاهی
ناله ای میشکند پشت سپاهی ، گاهی

گرمقدر بشود سلک سلاطین پوید
سالک بی خبر خفته به راهی گاهی

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی

هستیم سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهی ، گاهی

روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
او سپیدی بود از بخت سیاهی ، گاهی

عجبی نیست اگر مونس یار است رقیب
بنشیند برگل هرزه گیاهی ، گاهی

اشک در چشم فریبنده ترت می بینم
در دل موج ببین صورت ماهی ، گاهی

زرد رویی نبود عیب مرانم از کوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی ، گاهی

دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفان زده سنگیست پنهاهی گاهی
سلام و درود بر دوستان ممنون از لطفتون

مهدی یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 06:15 ب.ظ

سلام لطفا اگه از گندم خبر داریدسلام برسونید اطلاع بدید بیاد
دلم برا شعراش تنگ شده
ممنون

مهدی شنبه 1 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 01:18 ب.ظ

از وقتی که رفتی دل پره درده بی تو این زندگی ساکت سرده تک تنهای من خونه نشینم غصه و قند شب نشسته در کمینم هنوز به عشقت زنده ام با اون که من دل کنده ام از هستیو زندگی به خاطر تو هنوز به عشقد زنده ام با اون که من میکروکرد دل کنده ام از هستیو از زندگی به خاطر تو منتظرم هنوزم خسته ای شب روزم در شعله های عشقد پروانه وار میسوزم ترسی ندارم اما هنوزم که هنوزم میخوام که جونمو بدم ی خار تو دستات نره حتی ی ذره گرد و خاک تو معبد چشمات نره میخوام که هرجا که باشم بخاطرت گریه کنم تو لحظه های بی کسی دنیای منی اونقدر اسیر عشقتم میخوام که جون فدات کنم میخوام که دنیارو بدم

مهدی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام درود
واقعا به بعضیا باید گفت خسته نباشید بااین طرزه فکرتون

دپرام یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.dopram.blogfa.com

سلام
ممنون از اطلاع رسانی عالیتون بابت شاعر اصلی شعر

نسرین یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 07:00 ب.ظ

متااسفانه چندی ست که به دلیل بی سوادی و عدم علاقه به جستجو در کتابها و منابع،مطالبی از این دست در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود.اشعاری از فردوسی یا هدایت یا حتی سنت اگزوپری....
کوروش کبیر هم یک مثنوی هفتاد من کاغذ دارد و جملات زببای حکیمانه ای هر روز از زبانش نقل می شود!!!!!!!!!!

مرتضی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 03:29 ب.ظ http://www.otisa.ir

به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد

shadi شنبه 11 دی‌ماه سال 1395 ساعت 04:09 ب.ظ

گندم جووووون عالی عالی

محترم پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 07:16 ب.ظ

شعراز رهی معیری است

احسان پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 06:48 ب.ظ

نه تو مانی نه اندوه درست هست
و که وسط آن قرار گرفته صحیح نیست و شاعر نیز از حرف و استفاده نکرده تصحیح کنید ممنون میشم

ممنون از توجه شما.
اصلاح شد

گندم پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 12:00 ق.ظ

علی:
غزل بهانه میشود , که با تو گفتگو کنم
و دردهای سینه را , در این سُروده رُو کنم

شکایتی نـدارم و , گلایه هَم نمیکنم
گلایه از تو یا خودم , زمانه یا از او کنم !!؟

نمانده راه و چاره ایی , برای دردهای من
بغیر از این که بُغض را , شکسته در گلُو کنم

هنوز آرزو بدِل , نمانده ای و مانده ام
نگو که بی تو مرگ را , دوباره آرزو کنم

چرا ستاره ایی شُدی , که در شَبم غروب کرد؟
طلوعِ این ستاره را چگونه جستجو کنم

شب از شبم سیاهتر , بخود ندیده روزگار
نشُد که رنگِ تیره را , به گریه شُستشو کنم

به آسمان نمیرسد , دعا و ضَجه های من
مگر نماز عشق را , به خونِ دل وضو کنم..

گندم چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 11:53 ب.ظ

لیلی:
گاهی باید
تنهایی رو تست کرد
مزه کرد
جوید
اما قورت نداد
مثل آدامس !
اگه قورت بدی
هیچوقت هضم نمیشه
به قول مادربزرگ رودل می کنی و
با عرق هیچ نعنایی هم
خوب نمی شی
پس یادمون باشه تنهایی می تونه یه عمر
سر دلمون بمونه
قورتش ندیم...

مهدی پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 01:25 ق.ظ

دلم برات تنگ شده

مهدی پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 01:24 ق.ظ

خونه پر از رنج سکوته وای دلم تنگه
گل های باغچه پیش چشمم وای چه بی رنگه
گل توی گلدون باز دوباره داره می میره
راه نفس رو بغض دیدار به تو می گیره
روزی به چشم تو من بهترین بودم
عاشق ترین بودی عاشق ترین بودم

از آشیون دل کندن و رفتن که آسون نیست
در سینه عشق تازه پروردن که آسون نیست
روزی به چشم تو من بهترین بودم
عاشق ترین بودی عاشق ترین بودم

مهدی پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 01:22 ق.ظ

با وجودی که دلم شهر غمه
باز میگن این همه غم برام کمه
ننه پیره میگه کم غصه بخور
رشته عشقشو از دلت ببر
واسه تو یه عمری ذلت کشیدم
از تو یک ذره محبت ندیدم
شکوه ات را می برم پیش خدا
بگیره داغ من از تو بی وفا

نمی دونم می دونی چشمای تو دل می بره
دل عاشقم ازت یه عمریه بی خبره
نمی دونم می دونی وقتی نگاهت می کنم
دل دیوونه می خواد یک دفعه از جا بپره
آخه عشق یکسره مایه دردسره

شهرام یزدانی دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:47 ب.ظ

وزن کار اول،نه تو مانی و.... مشکل وزنی داره از همون ابتدا و قطعا کار سهراب نمیتونه باشه

علی یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:55 ب.ظ

با سلام
شعر های بسیار زیبایی را به نمایش گذاشتی (گندم)اگر امکان داره شعرهای کامل را برام ایمیل کنید.
دوستت دارم

گندم شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:18 ب.ظ

نه غزل نوشته بودم نه ترانه ای سرودم
که به حرمت سکوتم، تو به دیدنم بیائی

نه سراغ من گرفتی ، نه سخن به نامه گفتی
به همان بهانه ای که، نشنیده ای ندائی

من به چشم مانده در راه ،به دلی لبالب از«آه»
دیده ام که ره رسیده به تقاطع دوراهی

غصه ی دوباره ی من ، قلب پاره پاره ی من
مانده در حسرت رویت ،به سلامی ونگاهی

این شکسته قلب عاشق ،خون به سینه چون شقایق
زغمت چنان شکسته که نباشدش دوائی

شب بی ترانه ی من ، اشک عاشقانه ی من
میرود زغصه دل ، تا به درگه خدائی

توبرو که قلب شیدا ، گرچه جان سپرده درجا
سر نهد به دامن غم ، در فغان این جدائی...

مهدی دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:50 ق.ظ

جمله برگزیده سال ✨
دل نشکن

گندم جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:20 ق.ظ

شعر استاد شهریار خطاب به "نیما یوشیج"


نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سرپیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم

من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم

دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم

آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم

من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم

از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست
باجوش وخروش خم وخمخانه بگرییم

با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی
در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم

با چشم صدف خیز که بر گردن ایام
خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم

بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر و به ویرانه بگرییم

پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم

بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم

بگذار به هذیان تو طفلانه بخندند
ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم
#شهریار

زهرا جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 06:59 ب.ظ

درود
اشعاربسیارزیبایی بودند.سپاس از تلاشتان.بهروز وپایداربمانید.

نسترن جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:10 ق.ظ

چه اهمیتی داره کی گفته
مهم اینه که چی گفته

Maryam Sepahvand پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:42 ب.ظ

زیبا بود

f.a سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 10:07 ق.ظ

اگه شعر نه تو می مانی نه اندوه مال سهراب نیست پس چرا توی اغلب سایتا به نام اون این شعر ثبت شده دوما چه مدرکی دارین برای اینکه این شعر مال کیوان شاهبداغی هستش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هی وای بر من!
مدرک بالاتر از اینکه این شعر نه در هشت کتاب سهراب هست و نه در سایت رسمی سهراب!!؟؟
البته در تالارهای گفتمان سایت سهراب هست که اون هم توسط اعضا اونجا نوشته شده و اعتباری نداره.

nh782 دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 09:16 ب.ظ

خیلی ممنون از همه ی دوستای گلم واقعا زحمت کشیدید چنین اشعار زیبایی رو با بقیه به اشتراک گذاشتید،همه ی شعرا زیبا بودن مخصوصا شعرای آقا مهدی و چندتا شعر آخر گندم جان

مهدی دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 05:14 ب.ظ

● ســاده ڪه باشــی .......
○ آدمـهـا خیلی زود دوستت میشوند و تـو خـیـلـی دیـر مـیـفـهـمـی دشـمـنـت بودند ......
○ ســـاده ڪه باشــی .......
● آدمـهـا با هــمـه ڪمبودهـایشان به غرورت حمله میڪنند و با هـمـه غرورشان مچاله ات میڪنند ......
○ سـاده ڪه بـاشــی ......
● آدمـهـا تو را همیشه بازی میڪنند و خـودشـان هــمـیـشه بازیگران پـشت پــرده مـیـمانــند ......
○ ســاده ڪـه بـاشـی ........
● آدمــهـا اوقـات بـیڪاری را با سـادگـی ات پُـر مـیڪنـند و تـو در لـحـظه هـای انــدوه تـنـهــا میـمانـی .....
○ ســاده ڪه بـاشــی ......
● سادگی ات را حمـاقـت میخوانند و ڪسی نـمـیـفـهـمـد تو از فَـرطِ آدم بودن ساده ای ......

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد