تا آفتابی خانه تو
یک دست فاصله ست.
دستت را
دراز کن
تا
مهتابی
آفتابی شود.
از: شهیار قنبری
پ.ن: نوشتن روی کاغذ اسکناس که سرمایه ملی ست، کار پسندیده ای نیست. اما گاهی خواندنیست! این اسکناس دویست تومانی چند روزی روی میز همکارم جا خوش کرده بود. امروز کنجکاو شدم و نگاهش کردم. نوشته روش برام جالب بود. گاهی بعضی احساسها و نوشته ها در عین سادگی به دل میشینن:
عکاسی از مناظر زیبای اولین برف (که امسال زود هم بارید!)، کاری هست که چند سال اخیر هیچوقت از دست نداده ام. (ادامه مطلب)
تهران، صبح سه شنبه، 17 آبان 1390

نگاهم کن
بی نگاه تو
جهان
حتی به یک نگاه هم نمی ارزد.
و از زانوم میریزه رو سنگا ... قشنگه مسیر حرکتش! قشنگه رنگ قرمزش ... حیف که چشمات بسته است و نمیتونی ببینی ... تو بغلم کردی ... میبینی که سرد شدم ... محکمتر بغلم میکنی که گرم بشم ... میبینی نامنظم نفس میکشم ... تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! میبینی هر چی محکمتر بغلم میکنی سردتر میشم ... میبینی دیگه نفس نمیکشم ... چشماتو باز میکنی میبینی من مردم ... میدونی؟
من میترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن ... از تنهایی مردن ... از خون دیدن ... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه! ... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم میگیرهها ! بعدش تو همون جوری وسط گریههات بخندی ... گریه نکن دیگه خب؟ دلم میشکنه... دلِ روح نازکه ... نشکنش خب...؟ ...
خوشکله نهههههههههههههه
ولی...
عالی ی ی بوود
مگه عشقم این روزا هست؟
داشتم حساب می کردم قیمت عشق با توجه به نرخ ت و ر م این روزا چقدر شده ...!!!؟؟؟
دیدم حیوونی بازم قیمتش پایینه ...!!!!!
سلام. احوال شما ؟ خوبی نیمای عزیز؟
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
با عکسای زیبای روز برفی حسابی دلمو آب کردی با اینکه اینجا هوا خنک شده ولی امروزم که رفتم بیرون مجبورشدم کولر ماشینو روشن کنم. ایران 4فصل همینه دیگه
بـــه مـــن چه کـــه نـــمی دانـــم از چه می گویـــم
ایـــن عادتـــــ ِ مـــن استـــــ
مـــن همـــیشه عادتـــــ دارم
زیـــر ِ چتـــری از بـــارش ِ یـــکریز ِ واژه هـــا وضـــو بگـــیرم،
مـــن کاتبـــــ ِ ایـــن آینـــه هـــای شـــکستـــه
ایـــن شبـــــ ِ خستـــه و ایـــن خوابـــــ ِ نـــاخوش ام.
...
_ سید علی صالحی _
گویی متبرک هستند.
این همه حسود بودم و نمیدانستم .
به نسیمی که از کنارت موذیانه میگذرد ،
به چشم های آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت میکنند ،
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد ،
حسادت میکنم .
من آنقدر عاشقم که به طبیعت بدبینم .
طبیعت پر از نفس های آدمی است ،
که مرا وامیدارد حسادت کنم ،
به تنهایی ام
به جهان
به خاطره ای دور از تو ...
نـفس کشیـدن اسـت !
بـیهـوده تـلاش نکن
مجـالِ فـرار نـداری
خـیال بــازدم نخـواهــم داشـت …
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
هم عکسهای برفی قشنگ بودن هم این دویست تومنی که ته ته ته صداقت یه دوست داشتن رو نشون میده .
آنقدر دور تا ،سرزمین سکوت
زمانی که دیگر نه تو می توانی مرا در دستانت نگه بداری
نه نیمی از من هنوز میل به ماندن دارد
نه دیگر شعری می نویسم نه نوشته ای
نه شعر سیاه و نه سفید
و نه شعری بی آینده و تاریک
و نه تلخ و نه شیرین
یک عده دل نازک هستند چه کار کنننننننننند
@ نگان @
ممنونم برای شعر استاد!
شعر انتخابیت
نوشته روی اسکناس
و عکسهای تهران برفی
مثل همه انتخابهات عالی
اما این واقعیت اجتماعی هست که همه شاهدش هستیم.. امیدوارم با این صحنه کم تر روبه رو شیم
تصاویر برفی قشنگ و دل انگیزی هست
ممنون
نگاهم تاب نمیآورد
مثل رنگ
روی تنت شُره میکنم