کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

من از عشق لبریزم

هوا سرد است 
من از عشق لبریزم 
چنان گرمم 
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم 
که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته است 

هوا سرد است اما من 
به شور و شوق دلگرمم 
چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است؟ 
تو را هر شب درون خواب می‌بینم..

تمام دسته‌های نرگس دی‌ماه را در راه می‌چینم 
و وقتی از میان کوچه می‌آیی 
و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم 
به خود آرام می‌گویم: 
دوباره خواب می‌بینم! 
دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد 

بیا.. .
من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم.


"لیلا مومن پور ، زمستان 77"

نظرات 11 + ارسال نظر
یلدا سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:07 ق.ظ

خاطرات برایم همیشه لذت بخش وجزیی از احساساتم بوده و هست عالی بود

مهشید یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:20 ب.ظ

رویا یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ق.ظ http://www.romantick.blogfa.com

زمان طی شد
نگاهم برافق ثابت
دل به تو دادم
گاهی
یک شب را با یادت صبح می کنم

بیا ای زیباترین خاطره...
یادم اید

تو را همراز این دل شکسته ...
و تو را فردای امروزم نهادم

سراب با تو بودن
راز وهم خیالم شد
ای پاک ترین رویا
بیا با من باش
همواره تو را خواهانم

نرگس پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ق.ظ http://151349.blogfa.com

واقعیت را جا می‌گذاریم، هر روز صبح پشت در اتاق گریم!

از بس که آدم‌ها واقعی بودن‌مان را دوست ندارن!!!...

نرگس پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ http://151349.blogfa.com

زیر باران برگهای هزار رنگ پاییزی

با یک فنجان چای تلخ غم پهلو نشسته ام

به جاده ها می نگرم

و نمی دانم

جاده ها طولانی تر شده اند

یا صبر من کم تر

نگان پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ق.ظ http://zandiroz.mihanblog.com


فریادها مرده اند...

سکوت جاریست...

تنهایی! حاکم بر زمین بی کسی است...

میگویند خدا تنهاست...

ما که خدا نیستیم...

پس چرا تنهاییم...!؟

نرگس چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ب.ظ http://151349.blogfa.com

وقتی تمام راه ها را بسته بودند
یا درد ِ گفتن داشتم یا گفته بودم
از زندگی یا آن چه نام زندگی داشت
یک قطعه با مضمون عشقت گفته بودم
آن شب که دل می سوخت در آغوش وصلت
من حرف آخر را همان جا گفته بودم

نگان چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ http://zandiroz.mihanblog.com

دلم به نازکی موی توست
و به پریشانی احوال خودم
اما صبور مثل تو
و بیقرار مثل احوال خودم
از بس هر سازی را با دلم زدی
تارهای آن گسسته اند .

مر یم چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ق.ظ

در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم

آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده

روشنی و شراب را

آسمان بلند و کمان گشاده ی پل

پرنده ها و قوس قزح را به من بده

و راه آخرین را

در پرده ای که می زنی مکرر کن.

در فراسوی مرزهای تنم

تو را دوست می دارم

در آن دوردست بعید

که رسالت اندام ها پایان می پذیرد

و شعله و شور تپش ها و خواهش ها

به تمامی

فرو می نشیند

و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد

چنان چون روحی

که جسد را در پایان سفر

تا به هجوم کرکس های پایان اش وانهد.

در فراسوی عشق

تو را دوست می دارم

در فراسوی پرده و رنگ

در فراسوی پیکر هایمان

با من وعده ی دیداری بده.

مریم چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ق.ظ http://aknoonejavdane.blogfa.com

سلااااااااام
پس کو کامنت من ...
صبح یه کامنت گذاشتم، اول خطا داد ، اما فک کردم ثبت شده ...
آنجا که چشمان مشتاقی برای انسان اشک میریزند ، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد
"دکترشریعتی"

رویا چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ق.ظ http://delneveshtehayeman4u.blogfa.com/

هواسردست و من هم!
التهابی نیست ...


التهاب من از حضور گرم توست
آفتاب را بهانه کرده ام!

سلام.خوبی ؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد