کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

دلتنگ

بودی و دلم دلتنگت بود... شاید دلتنگ صخره هایی باشم که باهم هموارشان می کردیم.. شاید دلتنگ کوچه های غربتی باشم که با قدمهایمان کودکی هایمان را در آنجا لی لی کردیم.. شاید دلتنگ تنگ غروب.. شاید دلتنگ یک آغوش.. اشتیاق برای باهم بودن.. شاید یک نگاه سبز و شاید ... راستی دلت دلتنگ آش رشته ای نیست که در خاطره ی سبزه ها و آرامش فواره ها خوردیم؟؟؟ خیلی دلتنگت هستم خیلی ...


پیرو

آبی یعنی آرامش...

آبی یعنی آرامش...

کاش سقف خانه‌ی کوچکمان آبی بود..

اگر بود.. انتظار رنگ دیگری داشت:... رنگ آرامش.


پیرو

بی باوری!

باور ندارم عطر حضورم در خانه ی کوچکمان بندینک کوچکی باشد بر انگشتت

و بودنم را به یادت بیاورد.. باور ندارم..

و چقدر دشوار است تحمل بی باوری در زیر آسمان ناباروری

که نمی‌بارد تا غم ها را از دلم بشوید.. چقدر دشوار است.


پیرو

حضورت همچون معمای حل ناشدنی‌ست...

حضورت همچون معمای حل ناشدنی‌ست... تو آنقدر ساده و راحت آمدی که من شیفته صداقت و سادگی‌ات شدم، نمی‌خواهم به این زودی ها از دستت بدهم، مرا تنها نگذار! کاش می شد قایق خسته جسمم در ساحل وجودت آرام گیرد.. و من می توانستم کوله بار سنگین دردهایم را در بیراهه‌های بیقراری، آنجا که دست هیچ آدمی زادی به آن نرسد رها کنم.. و مجبور نبودیم در میانه راه، دیوار سرد جدایی را پیش رو ببینیم. کاش تا آخر راه دل به جاده می سپردیم مثل سایه، مثل رویا... آیا طاقت می‌آورم این همه خاطره را رها کنم و آیا تو می توانی با بی‌احساس ترین احساسها رها شوی!؟ و آیا از این مرداب و پهن دشت وسیع به سلامت خواهیم گذشت؟؟؟


پیرو

کاش هنوز سالها پیش بود...

چقدر سخت است که روزها.. نه ماهها از احساس عشق دور باشی! نمی دانم چه شده.. اما مدتهاست که زبانم سکوت کرده و چشمهایم دیگر پاسخ نگاههای پر احساسشان را نمی‌گیرند! خسته شده‌‌ام از تکرار... از تکرار حرفهای دلی که نمی‌خواهی بفهمی! اگر می‌خواستی شاید میسر بود به نوازشی و به نگاهی تو را همراه خواسته‌های عاشقانه‌ام سازم. اما... این روزها چقدر خسته‌ام دیگر اشتیاقی به آینده نیست... آینده ای که هر ساله چینی بر چهره‌ام می‌اندازد و امید شادی‌های عاشقانه را از دلم می‌زداید... کاش هنوز سالها پیش بود و تو هنوز مرا دلخوش می‌کردی.. تا دستانت را بگیرم و تمام ناهمواریها را با تو در عبوری سبز هموار سازم ... کاش هنوز سالها پیش بود!


پیرو

نگفتمت اصلا

لزومی ندارد

چیزی از چراغ و ستاره پنهان کنی
برو پیاله ات را پیدا کن
وقت شام است .
می گویند قرار است سهمی از سایه روشن رود را
به خانه بیاورند ،
یعنی به اینجا بیاورند .
اینجا خانة شما نیست ؟

 

برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامت رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی است
چقدر ...


از: سید علی صالحی

 مجموعه: نشانی ها

البته

با آنکه سالهاست اسامی آشنای بسیاری
از یاد باد و از خواب خانه و
از کوکجای کوچه رفته اند ،
اما با این همه هنوز
ما با خاطرات همان ترانه ها ی عریانمان در باد
باز از خواب خانه به کوکنار کوچه می آ ئیم .
به کوکنار کوچه می آئیم
نامها ، نشانی ها ، آدمها و دیوارها را می نگریم ،
بعد که خسته می شویم
می رویم کمی آن سوتر به سایه سار ،
نگاه می کنیم
کسی آهسته می آید و از حوالی خاموش ما می گذرد ،
می رود سمت بالای باغ انار

انگار تمام شب پیش تا همین صبح گریه و دعا ،
بالای سر کسی بیدار نشسته بود
غمگین بود ، غمگین می نمود
غمگین و آزرده از پی اسمی آشنا

داشت سردر بالای طاق کوچه را نگاه می کرد


من می شناسمش
همیشه انگار گمان می کند
که سکوت کلمه از صبوری آدمی ست
یا ارزانی آینه از آواز آدمی

چه فرقی دارد
وقتی که دیگر چیزی هیچ
برای کلمه ، برای آدمی ، برای آینه
فرقی نمی کند !

وقتی که رفت ،‌هیچ نامی آشنا نبود
حالا که دارد بر می گردد
پروانه ای قشنگ از خط غروبی دور آمده است ،
آمده است
بالای همان سردر طاق کوچه نشسته است

پرپر و هی  پرپر و هیچ اما نمی رود ،
باد می آید .
خواب خانه سنگین است
کوکنار کوچه خلوت است
و ما باز باخاطرات همان ترانه های عریانمان در باد ،
در باد و دیگر هیچ.


از: سید علی صالحی

مجموعه: نشانی ها


نشانی چهارم

حالا دیگر دیر است
من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام
نشانی خانه های بسیاری را از یاد برده ام
و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را
!
راستی آیا به همین دلیل ساده نیست
که دیگر هیچ نامه های به مقصد نمی رسد؟!
نه ری را !
سالها و سالها بود
که در ایستگاه راه آهن
در خواب و خلوت ورودی همة شهرها
کوچه ها ، جاده ها ، میدان ها
چشم به راه تو از هر مسافری که می آمد
سراغ کسی را می گرفتم که بوی لیموی شمال و
شب حلال دریا را می داد.

چقدر کوچه های خلوت بامدادی را
خیس گریه رفتم و در غم غروب باز آمدم.
من می دانستم تو از میان روشن ترین رؤیاهای روزگار
تنها ترانه های سادة مرا برگزیده ای
چرا که من هنوز هم خسته ترین برادر همین سادگانِ
زمینم ، ری را !
هر بار که نام تو بر دفتر گریه های من جاری شد
مردمانی را دیدم که آهسته می آمدند
همانجا در سایه سار گریه و بابونه
عطر ترا از باغ پروانه  به خواب کودکان خود می خواندند.
مردمان می فهمند
مردمان ساکت و مردمان صبور می فهمند
مردمان دیری ست که از راز واژگان سادة من
به معنای بعضی از آوازها رسیده اند .
رازی دارد این سادگی ،
این است رؤیا
معلوم است که بعد از نامه ها
مرا آوازی از تحمل اوقات گریه آموخته اند .
کجا می روی حالا؟!
بیا ،هنوز تا کشف نشانی آن کوچه
حرف بسیار و
وقت اندک و
آسمان هم که بارانی ست !
اصلاً فرض که مردمان هنوز  درخوابند،
فرض که هیچ نامه ای هم به مقصد نرسید ،
فرض که بعضی از اینجا دور ،
حتی نان از سفره و کلمه از کتاب،
شکوفه از انار و تبسم از لبانمان گرفته اند ،
با رؤیاهامان چه می کنند؟!  


از: سید علی صالحی

مجموعه: نشانی ها

دستهای بسته

تا ماه

این ماهِ ولرم دوگانه

دیوانه‌ی من است

ترسی ندارم

که رخساره در لمس قرینه‌ی لغزانش نهان کنم

اما وای که اگر باد

از این رازِ سربسته

بویی بُرده باشد

پرندگانِ حکایتِ عام‌الفیل

سنگسارمان خواهند کرد.

 

هی تراشیده‌ی باد و بلور، لیموی گَس

مگر مَنَت به ترانه تمام کنم

ورنه کو برگزیده‌ای

که شاعرتر از این تشنه‌ی خلاص

از قاف و غینِ این همه قَدِغَن بگذرد.

 

خودت بگو:

زنجیر اگر برای گسستن نبود

پس این دست‌های بسته را

برای کدام روزِ خسته آفریده‌اند.

 

از: سید علی صالحی

فرستاده‌ی آخرین آوازِ آدمی

خیلی زود که برگردی
باز برای بی‌تو ماندنِ من
هزاره‌ای‌ست
که پُر شکوفه‌ترین کلماتِ مرا در غیابِ نور
به خوابِ سایه خواهد بُرد.

سفر به سلامت
پرنده‌ی دخترانه، ترانه!
تنها تو می‌دانی
که هیچ پیش‌گویی از خوابگزارانِ مَحْرَمِ آسمان
گُمان نخواهد برد
که من از بازجُستِ بی‌سرانجامِ آن سفر کرده
روزی به عریان‌ترین رویاها خواهم رسید.

من مجبور به باورِ بی‌دلیل این دقیقه‌ام
که خداوند از آخرین سهم ستارگان
تو را
برای تنهاترین شاعرِ فرودستانِ خسته فرستاده است.

هنوز نرفته از عطر آب وُ آوازِ‌ نیزه‌ها
ببین تشنگی‌های تو تا منتهایِ کجا
به شاماتِ شبانه‌ام می‌بَرَد؟

بازآ
که غیابِ تو از حدودِ این همه رویا
هزاره‌ای‌ست ... فرستاده‌ی آخرین آوازِ آدمی!


از: سید علی صالحی

داستان یک استکان شکسته

حیاط شمالیِ گیلاس و گفت و گو
صندلی‌های ساکتِ منتظر
سایه‌روشنِ ایوان‌ها، میزها، پرده‌ها
صدای شُستنِ استکان
رنگِ بلورِ آب، خوابِ گلاب، طعمِ شِکَر،
شربتِ غلیظِ لیموی گَس
برجسته‌های مساوی، ماه، پیراهنِ عروس، آینه، آسمان
حرف و هوای زن، حوصله، زندگی ...
بوی برنج، دَم‌دَمای پسین
احتمالِ باد، بادیه، بادیه‌های دور:
مَرغا، مالمیر، M.I.S
و حوض‌خانه‌ی کاشیکارِ خزه‌پوش
که پُر از عکسِ بی‌قرارِ ماه و میهمان و گفت و گوست.

من واژه‌های ولگردِ بی‌خیالِ خودم را می‌خواهم
لطفا جمعه‌ی عجیبِ همان هفته‌های بی‌مشق و گریه را
به من برگردانید!
...

 از: سید علی صالحی

گزیده ای از: «داستان یک استکان شکسته»


درباره شاعر:

سید علی صالحی زادهٔ ۱۳۳۴ شاعر و نویسنده معاصر ایرانی است. وی پایه گذار جریان موج ناب و جنبش شعر گفتار در شعر معاصر ایران و یکی از دبیران اصلی کانون نویسندگان ایران بود.

در مراسم دومین جایزه شعر نیما که در روز پنجشنبه هشتم مهر ماه ۱۳۸۹ برگزار شد مجموعه شعر آقای علی صالحی "انیس آخر همین هفته می‌آید" به عنوان کتاب برتر از طرف داوران انتخاب شد. وی در این مراسم شرکت نکرد و جایزه را نپذیرفت و اعلام کرد:
مردم با آبرو گرسنه‌اند، با سیلی رخسار سرخ می‌کنند. جایزه‌ها را بگذارید برای بعد. عزت مردم در اولویت است. ... . "منبع: ویکی پدیا"

---------------------------------------------------------------------------------

معرفی برخی از آثار چاپ شده استاد سید علی صالحی:

1- نشانی‌ها
تاریخ چاپ: ۱۳۷۴
ناشر: انتشارات دارینوش
تعداد صفحات: ۴۸ صفحه

2- نامه‌ها (منتخب اشعار / متن کامل نامه‌های ری‌را)
تاریخ چاپ: ۱۳۷۵

ناشر: انتشارات دارینوش

تعداد صفحات: ۳۸ صفحه


3- عاشق شدن در دی‌ماه، مُردن به وقت شهریور
تاریخ چاپ: ۱۳۷۵
ناشر: انتشارات دارینوش
تعداد صفحات: ۱۳۶ صفحه


4- آخرین عاشقانه‌های ری‌را
تاریخ چاپ: ۱۳۷۸
ناشر: انتشارات تهران
تعداد صفحات: ۳۶۴ صفحه


5- دیرآمده‌ای ری‌را! باد آمد و همه رویاها را با خود برد / نامه‌ها
تاریخ چاپ: ۱۳۸۰
ناشر: انتشارات دارینوش
تعداد صفحات: ۱۶۰ صفحه


6- گزینه اشعار سید علی صالحی

ناشر: نشر مروارید

تعداد صفحات: 297 صفحه

چاپ اول: 1383 / چاپ هفتم 1392

قسم به فاصله ها هنوز هم دوستت دارم ....

نمیدانی چقدر پاهایم تاول زده اند .... وقتی راه رسیدن به -تو- طولانی است! نه اینکه فکر کنی رویای دیدنت مرا گم کرده است نه! راه رسیدن به تو در خواب هایم هم طولانیست تو دوری .... به اندازه خدا و دستم نزدیک.... به اندازه خدا حالا من چگونه برسم به تو؟! و آری راه رسیدن به تو کوتاه هم باشد من آمدن نتوانم نه اینکه جرات نداشته باشم من با دوریت زنده ام! و تو هر روز دورتر میشوی! و دورتر شده ای... قسم به فاصله ها هنوز هم دوستت دارم ....


منبع: اینترنت

دستهایت را می گیرم...

زیستن را تفسیر کن، تو که دستهایت برترین کلام را که دوست داشتن است تعلیم می دهد و صدای قلبت رگهای مرا بیدار می کند. اندوه را تعریف کن، ای سپیده محصور که در پیکرت روح حساس ابریشم ها جاریست و هیچ کس جز من رنگ چشمانت را نشناخته و عشق را تفسیر کن در پریشان سکوتت، زمانی که خیابان رنگ چشمان تو را می گیرد و درختان نامت را نجوا می کنند و من خاطرات ناچیزِ بودن را در لبخندی به کوچه تاریکی می بخشم و به دری می کوبم که تو می گشایی تنها عبور ستاره ای که شب را می شکند. از آسمان ها می گذرم دستهایت را می گیرم و به خورشید می رسم ...


منبع

من از کفش های عاشق می ترسم...

من از کفش های عاشق می ترسم

می آیی مسیر راه رفتن هر روزه مان را عوض کنیم؟
می ترسم گام هایم، به گام هایت عاشق شوند. می ترسم تمام کاشی های شکسته ی زیر پایمان که لبریز بارانند، به صدای قدم هایت عادت کنند. پا می گذاری روی کاشی های شکسته… آب باران روی لباست پخش می شود… می خندی
کفش هایم، کاشی ها … همه به صدای خنده ات عادت می کنند…. صورتم را زیر باران می گیرم. نجوای تو در همه ی دانه های باران است.
تو ….تو دانه های باران را هم اهلی کرده ای
همیشه خیلی ساده آغاز می شود. با یک کاشی شکسته… یک دانه ی باران. نه اصلن آغاز نمی شود، آغازش را نمی بینی…….و ماندگاریش در تمام قدم ها تا آخر باران با توست.

من از تکرار تنهایی ام در این کوچه ها ی دل تنگِ  پر باران، بی تو، می ترسم.
باید مسیر راه رفتنم را عوض کنم. می خواهم کفش های نو به پا کنم. دوست دارم کفش هایم صدای گام هایت را گم کنند و باران، خنده ات را از یاد ببرد
من از کفش های عاشق و کاشی های عاشق می ترسم………..


منبع

ای مهربانتر از من

ای مهربانتر از من

با من

در دستهای تو

آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟

کز من دریغ کردی

تنها

تویی

مثل پرنده های بهاری در آفتاب

مثل زلال قطره باران صبحدم

مثل نسیم سرد سحر

مثل سحر آب

آواز مهربانی تو با من

در کوچه باغهای محبت

مثل شکوفه های سپید سیب

ایثار سادگی است

افسوس آیا چه کس تو را

از مهربان شدن با من

مایوس می کند؟


"حمید مصدق"

وعده دیدار

آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری

دلم آن سوی زمان

با تو آیا دارد

ــ وعده ی دیداری ؟

ــ چه شنیدم ؟

تو چه گفتی ؟

ــ آری ؟!



"حمید مصدق"

خواب...

خواب رویای فراموشی هاست !

خواب را دریابم ،

که در آن دولت ِ خاموشی هاست

با تو در خواب مرا

لذت ِ ناب ِ هم آغوشی هاست

 

من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می گوید :

« گر چه شب تاریک است

دل قوی دار

سحر نزدیک است»


"حمید مصدق"

ای مهربان من

ای مهربان من
من دوست دارمت
چون سبزه های دشت، چون برگ سبز درختان نارون
معیارهای تازه ی زیبایی
با قامت بلند تو سنجیده می شود.
زیبایی عجیب تو معیار تازه ای ست،
با غربت غریب فراوانش مانند شعر من
ای شعر بی قرین!
ـ و این تفاخر از سر شوخی ست ـ
نازنین...

"حمید مصدق"



درباره شاعر:

حمید مصدق ( 1318 - 1377) ، متولد شهر رضا اصفهان.

مصدق در ۱۳۳۹ وارد دانشکدهٔ حقوق شد و در رشتهٔ بازرگانی درس خواند. از سال ۱۳۴۳ در رشتهٔ حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم مدرک کارشناسی ارشد اقتصاد گرفت. در ۱۳۵۰ در رشتهٔ فوق لیسانس حقوق اداری از دانشگاه ملی دانش‌آموخته شد و در دانشکدهٔ علوم ارتباطات تهران و دانشگاه کرمان به‌تدریس پرداخت.
وی پس ار دریافت پروانهٔ وکالت از کانون وکلا در دوره‌های بعدی زندگی همواره به‌وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاه‌های اصفهان، بیرجند و شهید بهشتی را پی می‌گرفت. در ۱۳۴۵ برای ادامهٔ تحصیل به‌انگلیس رفت و در زمینهٔ روش تحقیق به‌تحصیل و تحقیق پرداخت. تا سال ۱۳۵۸ بیشتر به‌تدریس روش تحقیق اشتغال داشت و از ۱۳۶۰ تدریس حقوق خصوصی به‌خصوص حقوق تعاون. مصدق تا پایان عمر عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود و مدتی نیز سردبیری مجلهٔ کانون وکلا را به‌عهده داشت. حمید مصدق در هشتم آذرماه ۱۳۷۷ بر اثر بیماری قلبی در تهران درگذشت. (منبع: ویکی پدیا)

مرا ببخش

مرا ببخش

که با دوری ات

زنده ام

هنوز...!


از: کیکاووس یاکیده


از تو تا دلم...

از تو تا دلم
راهیست ...
که از میان رؤیاها
می گذرد
و من هر روز
با تمام خاطرات راه

به تو می رسم !


"شاعر: ناشناس"