من از کفش های عاشق می ترسم
می آیی مسیر راه رفتن هر روزه مان را عوض کنیم؟
می ترسم گام هایم، به گام هایت عاشق شوند. می ترسم تمام
کاشی های شکسته ی زیر پایمان که لبریز بارانند، به صدای قدم
هایت عادت کنند. پا می گذاری روی کاشی های شکسته… آب باران روی لباست پخش
می شود… می خندی…
کفش هایم، کاشی ها … همه به صدای خنده ات عادت می کنند….
صورتم را زیر باران می گیرم. نجوای تو در همه ی دانه های باران است.
تو ….تو دانه های باران را هم اهلی کرده ای…
همیشه خیلی ساده آغاز می شود. با یک کاشی شکسته… یک دانه ی
باران. نه اصلن آغاز نمی شود، آغازش را نمی بینی…….و
ماندگاریش در تمام قدم ها تا آخر باران با توست.
من از تکرار تنهایی ام در این کوچه ها ی دل تنگِ پر باران،
بی تو، می ترسم.
باید مسیر راه رفتنم را عوض کنم. می خواهم کفش های نو به پا
کنم. دوست دارم کفش هایم صدای گام هایت را گم کنند و
باران، خنده ات را از یاد ببرد…
من از کفش های عاشق و کاشی های عاشق می ترسم………..
من از کفشهای عاشق میترسم..
بسیار زیبا بود.../